مرجع سخنرانی ها و آثاراستاد علی اکبر داراب کلائی
استاد علی اکبر داراب کلائی ، دارابکلاء شهر ساری متولدشدند ایشان در سن 17 سالگی وارد حوزه شدند . و برای ادامه تحصیل به شهر مشهد مقدس عزیمت نموده و دروس حوزه را تا سطح خارج در حوزه علمیه این شهر ادامه دادند .درحال حاضرساکن تهران میباشند که در زمینه خانواده و سبک زندگی و مسائل روز مقالات متعددی به رشته تحریر درآورده است. برای کسب اطلاع بیشتر به قسمت زندگینامه مراجعه فرمایید.

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان سایت تحلیلی-سیاسی-اجتماعی-فرهنگی و آدرس dalel.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 283
بازدید دیروز : 31
بازدید هفته : 283
بازدید ماه : 499
بازدید کل : 10302
تعداد مطالب : 302
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1

 ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ گالری تصاویر سوسا وب تولز





در اين وبلاگ
در كل اينترنت


تعبیر خواب آنلاین


استخاره آنلاین با قرآن کریم


آمار مطالب

کل مطالب : 302
کل نظرات : 9

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 283
باردید دیروز : 31
بازدید هفته : 283
بازدید ماه : 499
بازدید سال : 1404
بازدید کلی : 10302
تعدادفرزندان امام حسین(ع)

تعدادفرزندان امام حسین(ع)

پرسش: تعدادفرزندان امام حسين آيافرزندي به نام عمر داشته؟ درمورداربعين حسيني زينب كبري ازوقتي كه به اسارت گرفته شده تابه شام رسيدبرگردندبه كربلابيشتر۴۰روزطول ميكشدوچه موقع جابرراديد؟ چراتاريخ اسلامي باتاريخ علمي زمين باهم تطابق ندارندنظراسلام درموردعصرحجرچيست؟

پاسخ: در پاسخ به دو سوال نخست شما درباره تعداد فرزندان امام و اينكه آيا فرزندي به نام عمر داشته به مطالب زير كه بر گرفته از سه منبع كهن تاريخي است اشاره نمود:
ابن طلحه در كتاب مطالب السئول از نُه فرزند، بدين ترتيب ياد مي‌كند: علي اكبر، علي اوسط، علي اصغر، محمد، عبدالله، جعفر، زينب، سكينه، فاطمه.[1]
ابن شهراشوب نيز فرزندان امام را نُه تن و به اين ترتيب مي‌شمارد: علي اكبر، علي الامام (علي اوسط)، علي اصغر، محمد، عبدالله، جعفر، سكينه، فاطمه، زينب.[2](وي زينب را نهمين فرزند معرفي نموده در حالي كه ابن‌طلحه وي را فرزند هفتم دانسته بود).
ابن فُندُق در لباب الانساب،‌ ده نفر را نام برده است: علي اكبر، ، علي اصغر (امام زين العابدين كه مادرش شهربانو بود)، محمد، عبدالله، جعفر، ابراهيم،‌محمد، فاطمه، سكينه، زينب، ام كلثوم. وي مي‌نويسد: از اين تعداد جز چهار تن كسي زنده نماند.[3]
با توجه به مطالب فوق بايد تاكيد نمود كه امام فرزندي به نام عمر نداشته اند.
در پاسخ به سوال سوم شما در مورد اينكه مسير كوفه تا شام بيشتر از 40 روز طول مي كشيده نيز بايد ابتدا مسير كاروان مشخص گردد تا بعد در مورد طول زمان سفر بتوان نظر داد لذا در اين مورد بايد گفت: يكي از مسائل مبهم و نا‎مشخص در تاريخ عاشورا، تشخيص مسير حركت كاروان اهل‌بيت‰ از كوفه به دمشق است. منابع تاريخي متقدم، هيچ خبر معتبري كه مسير حركت كاروان اسرا از كوفه به سوي شام را، مشخص كند، گزارش نكرده‎‎اند، اما با مراجعه به منابع تاريخي كهن و نقشه‎هاي جغرافياي اين منطقه، به اين نتيجه مي‌‎توان رسيد كه در آن زمان، در مجموع، سه مسير براي رسيدن به شام وجود داشته است :
مسير اول : مسير سلطاني و آباد بوده كه از كنار برخي شهرها مي‎گذشته است. اين همان راهي است كه محدث نوري با استشهاد به گفتة عمادالدين طبري از آن سخن به ميان آورده است. هم‎چنين يكي از محققان معاصر، با بررسي و مطالعه در اين باره، مسير حركت كاروان اهل‌بيت‰ به شام از اين راه را، چنين نوشته‎ است:
تَكْرِيت، مَوْصِل، لَبّا، كُحَيْل، تَلّ اعْفَر، نَصِيبِين، حَرّان، مَعَرَّةُ النُّعمَان، شِيزَر، كَفَرطاب، حَماة، حِمْص و دمشق.[4]
فرهاد ميرزا، از شهرهاي اين مسير، با تفصيل بيشتري چنين ياد كرد‎ه است :
حَصّاصَه، تَكْرِيت، اَعْميٰ، دِيْر عُرْوَة، صَلِيتا، وَادِي الْفَحْلَة، وَادِي النَّخلَة، اَرْمِينِياء، لَيْنا، كُحَيْل، جُهَيْنَه، مَوْصِل، تَلّ اعْفَر، سِنْجَار، نَصِيبِين، عَيْنُ الْوَرْدَة، رَقَّه، جَوْسَق، بِشْر، بِسْر، حَلَب، سِرْمِين، قِنِّسْرِين، مَعَرّةُ النُّعْمان، شِيزَر، كَفَرطاب، سِيبْوَر، عَقْر، حَماة، حِمْص، بَعْلَبَك و دمشق.[5]
بنابراين مسير، به نظر مي‌رسد، كاروان اسرا براي رسيدن به دمشق از راه تكريت به شمال عراق رفته و سپس وارد ايالت جزيره (شمال عراق كنوني و شمال شرقي سوريه) گرديده است. پس از آن از راه مَوْصِل به «نَصِيبِين» رفته و در نوار مرزي كنوني تركيه و سوريه، به «حرّان» رسيده‎اند. سرانجام‌ با طي كردن مسير حدود 1500 كيلومتري و در نهايت عبور از مناطق غربي سوريه و پشت سر گذاشتن مناطق و شهرهايي همانند حلب، معرة‌النعمان، حَماة و حِمْص، وارد دمشق شده‎اند.
مسير دوّم : مسير مستقيم كوفه به شام است كه از منطقة بادية‌الشام مي‎گذرد. عبور كاروان اهل‌بيت‰ از اين راه با قرائن و شواهد تاريخي هم‎سو و موافق نيست، چنان كه با اين جمله‎ از سخنان حضرت زينبƒ خطاب به يزيد، سازگار نيست:
«اَمِنَ الْعَدْلِ يَابْنَ‌‌الطُّلَقاءِ تَخديرُكَ حَرائِرَكَ وَ اِمَائَكَ وَ سَوْقُكَ بَناتِ رَسُولِ اللهˆ سَبايَا قَد هَتَكْتَ سُتُورَهُنَّ وَ اَبْدَيْتَ وُجُوهَهُنَّ تَحدُوا بِهِنَّ الاعداءُ مِن بَلَدٍ اِلي بَلَدٍ وَ يَسْتَشْرِفُهُنَّ اَهْلُ الْمَناقِلِ...»[6]؛ اي فرزند آزاد شدگان، آيا از عدالت است كه زنان و كنيزانت را در سرايت در پشت پرده جاي دهي، اما دختران رسول‌خدا ˆ را (در ميان نامحرمان) به صورت اسير حاضر نمايي كه پوشش آنان مورد تعرض قرار گيرد و صورت‎هاي‎شان نمايان باشد و دشمنان، آنان را از نقطه‌اي به نقطة ديگر ببرند و كوچ گزين‌ها آنان را ببينند...
بديهي است كه اگر مسيركاروان اسرا از صحراي سوزان و بدون آبادي بادية‌الشام بود، حضرت زينبƒ مي‎بايست از تشنگي و گرسنگي طفلان امام† و ديگر همراهان و مسائلي از اين قبيل، انتقاد و شكايت كند، نه از گذشتن از شهرها و قرار گرفتن در معرض ديد بيگانگان به عنوان اسير.
افزون بر اين، در گزارش ابن‌اعثم و خوارزمي در بارة مسير حركت از كوفه به شام، تصريح شده است كه اسراي اهل بيت‰ همانند اسيران ترك و ديلم،‌ از نقطه‌اي به نقطة ديگر برده شدند.[7]
مسير سوّم : مسير معمول و مرسوم بين كوفه و شام است، يعني مسيري كه از ساحل غربي رود فرات و از شهرهايي چون انبار، هيت، قرقيسيا، رقّه و صفين مي‎گذرد. و چنانكه در نقشه‌ها ملاحظه مي‌شود، پس از صفين در ساحل فرات، به حلب منتهي مي‌شود و بعد با بخشي از راه سلطاني (حَماة، حِمْص و دمشق) مشترك مي‌شود. اين راه، همان راهي است كه سپاه اميرالمؤمنين† براي جنگ با معاويه آن را پيمود.[8] هم‎چنين لشكريان معاويه (در رويارويي با سپاه امام حسن†) براي رسيدن به مَسْكِن، از اين راه عبور كردند. اين مسير نه به درازي و طولاني مسير سلطاني است و نه مشكلات مسير كوير بي‎آب و سوزان را دارد. بنابراين به نظر مي‎رسد انتخاب اين مسير ميانه، از احتمال بيشتري برخوردار باشد. البته شواهد موجود و نقل كراماتي كه در خصوص سر امام† و اهل‌بيت‰ در شهرهاي حَلَب، قِنِّسرِين، حَماة، حِمْص و دير راهب نقل شده است، به اين دليل كه مشترك بين دو مسير سلطاني و ميانه است، نمي‎تواند شاهدي براي يكي از دو راه به شمار آيد، اگرچه در صورت قوت آنها، دليلي ديگر، بر منتفي بودن مسير حركت كاروان از راه با‎دية‌الشام است.
از آنچه گذشت، روشن شد كه اگرچه احتمال رفتن اهل‌بيت‰ به شام از مسير اول منتفي نيست، اما دلايل متقن و شواهد محكم بر اين امر وجود ندارد، بنابراين ديگر نوبت به محاسبات مسافت بين دو منطقه شام و عراق و بررسي طول اين مسير نمي‎رسد. هم چنان كه احتمال مسير سوم به سبب كوتاهي و معمول و مرسوم بودن آن، بيشتر است. افزون بر اين شواهد تاريخي زيادي هست حاكي از اين كه برخي از افراد، فاصلة بين كوفه تا شام را حدود ده روز و حتي كم‎تر از چهار روز طي كرده‎اند، از اين‎رو اگرچه حركت كاروان اسرا (با شرايط خاص خود)،‌ كندتر از طي كردن مسير توسط يك نفر بوده است، اما ديگر نمي‎توان طي كردن مسير كوفه به شام در مدت ده روز يا در نهايت، اندكي بيش از آن را توسط اسرا، محال دانست.[9]
با توجه به نكات فوق بايد گفت‌: تاريخ اسلامي دقيقا با تاريخ علمي زمين تطابق دارد اما گاه به دليل عدم آگاهي و تخصص ما در تاريخ و علم جغرافياي كهن سرزمين‌هاي اسلامي گمان مي‌كنيم اين دو با هم تطابق ندارند. در صورتي كه مورد ديگري از اين عدم تطابق ذهن شما را به خود مشغول نموده است اين مركز آماده پاسخ‌گويي علمي و مستند به آن است. موفق باشيد.

[1] . مطالب السئول، ص73.
[2] . مناقب آل ابي‌طالب،‌ ج4، ص77.
[3] . لباب الانساب، ج1، ص349.
[4] . شهيدي، زندگاني علي‌بن‌الحسين†، ص 62. (پاورقي)
[5] . فرهاد ميرزا معتمد‌الدوله، قَمْقام زَخّار و صَمْصام بَتّار،‌ ج2، ص 548 ـ 550.
[6] . طبرسي، الاحتجاج، ج2، ص125؛ خوارزمي، مقتل‌الحسين، ج2، ص72.
[7] . ابن‌اعثم، كتاب الفتوح، ج 5، ص 127؛ خوارزمي، مقتل‌الحسين، ج2، ص 62.
[8] . نصربن‌مُزاحِم مِنْقَري، وقعة صفين، ص142-143؛ محمدي ري‌شهري، موسوعة‌الامام علي بن‌ابي‎طالب†، ج6، فصل 6، ص 59-68.
[9] . ر.ك: قاضي طباطبايي، تحقيق در باره اولين اربعين حضرت سيدالشهدا†، ص33-57.

تعداد بازدید از این مطلب: 63
موضوعات مرتبط: شبهات , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


شبهات در مورد شهادت حضرت زهرا(س)

شبهات در مورد شهادت حضرت زهرا(س)

سلام. اول فكر مي كنم بهتر باشه فاطميه رو خدمت شما تسليت بگم. چند سؤال از شما در همين مورد دارم: 1.روايتهايي كه در مورد ماجراي هجوم وجود دارند، گاها به صرف تهديد عمر اشاره مي كنند و حتي در برخي موارد مي گويند كه حضرت علي بعد از تهديد رفت و بيعت كرد، برخي هم در همان جايي كه صحبت از تهديد مي شود تمام مي شوند، برخي هم به پشيماني ابوبكر در آخر عمر اشاره مي كنند، البته برخي هم مي گويند حضرت علي به محض اطلاع از خليفه شدن ابوبكر رفت و بيعت كرد(و لذا ماجراي هجوم طبق اين روايت نمي تواند صحيح باشد). به نظر شما از مجموع اين روايات چه به دست مي آيد؟ ما به طور منطقي مي توانيم مدّعي وقوع چه امري باشيم؟ به نظر من حداكثر چيزي كه ثابت مي شود، تهديد عمر است. آيا اين تهديد را مي توان جرمي براي عمر دانست؟ 2.در صحاح اهل سنت آمده است كه حضرت فاطمه به خاطر ماجراي فدك از دست شيخين عصباني شد و روايت داريم كه پيامبر فرمود هر كس فاطمه را برنجاند مرا رنجانيده است. جداي از اينكه به راستي حق فدك با چه كسي بوده است، از كنار هم نهادن اين دو روايت، برخي نتيجه به عدم حقانيت آندو مي گيرند. اگر اهل سنت حديث پيامبر را اينگونه تفسير كنند كه منظور وقتي است كه كسي به ظلمي ايشان را عصباني كند يا برنجاند، ولي در فدك، حداقل به زعم خودشان، ظلمي رخ نداده است؛ چه پاسخي وجود دارد؟ 3.اهل سنت، خلفا را مثل ائمه در تشيع، معصوم نمي دانند. اگر بالفرض هم بپذيرند كه خلفا چنين كاري كردند، آيا چيزي عليه آنها ثابت مي شود؟ خب آنها هم انسان هستند و ممكن است اشتباه كنند، هر چند ان اشتباه بزرگ باشد. همچنين همانطور كه سكوت حضرت علي را مي توان حفظ وحدت اسلامي و تلاش براي حفظ اسلام تفسير كرد، اقدام تند عمر را نيز مي توان همينگونه تلاشي براي وحدت بين مسلمين و تفرقه تفسير كرد. پس آيا به خاطر ماجراي هجوم بايد نتيجه بگيريم كه آندو فاقد صلاحيت خلافت بودند؟

پاسخ: ابتدا مناسب است به پرسش‌هاي مطرح شده پاسخي اجمالي داد و در ادامه به تفصيل درباره آن‌ها سخن گفت.
پرسيده شده بود: «روايتهايي كه در مورد ماجراي هجوم وجود دارند، گاها به صرف تهديد عمر اشاره مي كنند و حتي در برخي موارد مي گويند كه حضرت علي بعد از تهديد رفت و بيعت كرد، برخي هم در همان جايي كه صحبت از تهديد مي شود تمام مي شوند، برخي هم به پشيماني ابوبكر در آخر عمر اشاره مي كنند، البته برخي هم مي گويند حضرت علي به محض اطلاع از خليفه شدن ابوبكر رفت و بيعت كرد(و لذا ماجراي هجوم طبق اين روايت نمي تواند صحيح باشد). به نظر شما از مجموع اين روايات چه به دست مي آيد؟»
پاسخ: تحريف گسترده تاريخ توسط اهل‌سنت كه دليل اين ادعا نيز در ادامه بيان خواهد شد.
سوال: ما به طور منطقي مي توانيم مدّعي وقوع چه امري باشيم؟
پاسخ: وقتي خود اهل‌سنت در منابع‌شان اين همه تفاوت رأي ديده مي‌شود به يقين مي‌توان مدعي حداكثري مطالب شد و گزارش‌هايي كه به حداقل بسنده كرده‌اند را مي‌توان غرض‌ورزانه و تحريف شده دانست.
سوال: به نظر من حداكثر چيزي كه ثابت مي شود، تهديد عمر است.
پاسخ:‌ جاي سوال اين‌جاست كه يا بايد تعداد متنابهي از نويسندگان بزرگ اهل‌سنت را كه به بيش از تهديد (به عنوان مثال پشيماني ابوبكر يا حمله به خانه حضرت زهرا سلام الله عليها) اعتراف كرده‌اند دروغگو دانست يا نظر شما را رد كرد. به نظر خود شما كداميك مناسب‌تر است؟!.
آيا اين تهديد را مي توان جرمي براي عمر دانست؟
پاسخ: به عقيده بنده و به طور منطقي بايد گفت: خير تهديد اميرمومنان و صديقه طاهره هرگز جرم به شمار نمي‌رود همانگونه كه تهديد مشركان در مكه مبني بر قتل پيامبر جرم به حساب نمي‌آيد!. اما متاسفانه آيات قرآن و سوره‌هاي متعدد كوچكي كه در جزء سي‌ام قرآن در اين باره در مورد مشركان نازل شده مطابق با عقيده و روش منطقي ما نمي‌باشد!.
سوال:‌ در صحاح اهل سنت آمده است كه حضرت فاطمه به خاطر ماجراي فدك از دست شيخين عصباني شد و روايت داريم كه پيامبر فرمود هر كس فاطمه را برنجاند مرا رنجانيده است. جداي از اينكه به راستي حق فدك با چه كسي بوده است، از كنار هم نهادن اين دو روايت، برخي نتيجه به عدم حقانيت آندو مي گيرند. اگر اهل سنت حديث پيامبر را اينگونه تفسير كنند كه منظور وقتي است كه كسي به ظلمي ايشان را عصباني كند يا برنجاند؟
پاسخ: در ادبيات فارسي، عربي،‌ انگليسي، فرانسوي، عبري، لاتين و ديگر زبان‌هاي زنده دنيا قانوني بدين مضمون وجود دارد كه كلمات يا مطلق هستند يا مقيد. اگر گوينده كلمه‌اي را مطلق بگويد و شنونده خودسرانه به صورت مقيد به آن عمل نمايد مستحق توبيخ است و بالعكس اگر گوينده مطلبي را به صورت مقيد گفته و سپس از مخاطب انتظار داشته باشد به صورت مطلق به آن عمل نمايد در نظر عموم مردم نادان يا غير مطنقي جلوه خواهد نمود.
حال سوالي كه اين‌جا مطرح مي‌شود آن است كه برادران متفكر و منطقي اهل‌سنت اين قيد «از روي ظلم» را از كجاي كلام پيامبر خدا استفاده كرده‌اند؟ پيامبري كه به نص قرآن: «هيچ سخني را از روي هوا و هوس نمي‌گويد بلكه آن‌چه مي‌گويد وحي الهي است» هيچ شكي در اين نيست كه سخن پيامبر خدا (من آذاها فقد آذاني) مطلق است و به هيچ قيدي مقيد نگرديده است. آيا اگر قرار باشد ما از سوي خودمان و هر جا كه دلمان خواست قيدي را به سخنان پيامبر (يا هر شخصي) اضافه نماييم چيزي از اسلام باقي مي‌ماند يا سنگ روي سنگ بند مي‌شود؟!

سوال:‌ ولي در فدك، حداقل به زعم خودشان، ظلمي رخ نداده است؛ چه پاسخي وجود دارد؟

سوال اين است كه اگر گرفتن فدك ظالمانه نبود چرا ابوبكر آن را پس داد!

آيا خليفه مسلمين سرزميني حاصل‌خيز و پر درآمد همچون فدك را به صرف دروغي آشكار و بدون هيچ دليلي به يكي از زنان مسلمان مي‌بخشد و ديگران را از عوايد آن كه مربوط به تمامي مسلمين است محروم مي‌نمايد. در اين صورت بايد ظلم خليفه اول به تمامي مسلمانان را پذيرفت.

يا بايد گفت فدك مال حضرت زهرا بوده (و خليفه اول در دادن آن به صديقه طاهره سلام الله عليها به مسلمانان ظلمي روا نداشته) در اين صورت بازپس گرفتن فدك از حضرت زهرا ظالمانه و به ناحق بوده است.

حال بايد به طور منطقي نتيجه گرفت كه خليفه اول يا به مسلمانان ظلم روا داشته يا به صديقه طاهره شهيده سلام الله عليها.

سوال: اهل سنت، خلفا را مثل ائمه در تشيع، معصوم نمي دانند. اگر بالفرض هم بپذيرند كه خلفا چنين كاري كردند، آيا چيزي عليه آنها ثابت مي شود؟

پاسخ: خير. هيچ جرمي عليه‌آنان ثابت نمي‌شود.

اصلا مگر هر كس به ديگري ظلم كرد جرم است!

هر انساني حق ظلم به ديگران را دارد چون معصوم نيست!

و چون معصوم نيست لذا مرتكب هيچ ظلمي نشده همانگونه كه خليفه اول و دوم چون معصوم نبودند حق داشتند هر ظلمي بكنند!

سوال:‌ خب آنها هم انسان هستند و ممكن است اشتباه كنند، هر چند ان اشتباه بزرگ باشد.

پاسخ: اين سخن كاملا متين و بر اساس منطقي‌ترين اسلوب‌هاي فكري انسان است اما متاسفانه چه كنيم كه عده‌اي بي‌منطق در سرتا سر دنيا نشسته و در تمامي قوانين مدني و اجتماعي (از گذشته تا امروز) ثبت كرده‌اند كه اگر كسي مرتكب خطا شد حق حضور در برخي اماكن يا مقامات كشوري يا رياست بر ديگران را ندارد.

(تعريف خطا و ميزان آن در ملل گوناگون متفاوت است اما از آن‌جا كه ما مسلمان هستيم و قوانين قرآن ملاك ما هستند در قرآن هم آمده «لاينال عهدي الظالمين»)

سوال: همچنين همانطور كه سكوت حضرت علي را مي توان حفظ وحدت اسلامي و تلاش براي حفظ اسلام تفسير كرد، اقدام تند عمر را نيز مي توان همينگونه تلاشي براي وحدت بين مسلمين و تفرقه تفسير كرد.

پاسخ: تفسير فراعنه مصر، صدام، هيتلر، موسوليني، چنگيز، هولاكوخان و ديگر ديكتاتورها نيز ظاهرا همين مطلب بوده اما چه كنيم كه سايرين متوجه نمي‌شوند!

سوال:‌ پس آيا به خاطر ماجراي هجوم بايد نتيجه بگيريم كه آندو فاقد صلاحيت خلافت بودند؟

پاسخ: خير آن دو و تمامي افرادي كه در بالا به نامشان اشاره شد داراي صلاحيتي كامل براي حكمراني بوده‌اند. اما متاسفانه توده مردم و آيندگان توجه نكرده آنان را فاقد صلاحيت معرفي مي‌نمايند.

پاسخ تفصيلي به سوالات فوق:

سيد مرتضي رحمه ‏الله عليه يكي از علماي بزرگ شيعه در زمينه تحريفات صورت گرفته درباره صديقه طاهره و وقايع مربوط به آن زمان مي‏نويسد:

«در آغاز كار، محدثان و تاريخ نويسان از نقل جسارت هايي كه به ساحت دختر پيامبرگرامي اسلام(ص) وارد شده امتناع نمي‏كردند. اين مطلب در ميان آنان مشهور بود كه مأمور خليفه با فشار، درب را بر فاطمه عليهاالسلام زد و او فرزندي را كه در رحم داشت سقط نمود وقنفذ به امر عمر، فاطمه زهرا عليهاالسلام را زير تازيانه گرفت تا او دست از علي بردارد؛ولي بعدها ديدند كه نقل اين مطالب با مقام و موقعيت خلفاء سازگاري ندارد؛ لذا از نقل آنها خودداري نمودند.»[2]

مسعودي در قسمتي از كتاب خود آورده است:«فَوَجهُوا اِلي مَنْزلِهِ فَهَجَمُوا عَلَيْهِ وَ اَحْرَقُوابابَهُ... وَ ضَغَطُوا سَيدَةَ النساءِ بِالْبابِ حَتي اَسْقَطَتْمُحْسِنا؛پس (عمر و همراهان) به خانه علي عليه السلام رو كرده وهجوم بردند، خانه آن حضرت را به آتش كشيدند؛ با در به پهلوي سيده زنان عالم زدند؛چنان كه محسن را سقط نمود.»[3]

اما منابع اهل سنت:

1- عبدالكريم بن احمد شافعي شهرستاني (548 - 479 ق.) نقل كرده: «اِنعُمَرَ ضَرَبَ بَطْنَ فاطِمَةَ يَوْمَ الْبَيْعَةِ حَتي اَلْقَتْاَلْجَنينَ مِنْ بَطْنِها ،به راستي عمر در روز بيعت، ضربتي به فاطمه عليهاالسلام وارد كرد كه بر اثر آن، جنين خويش را سِقط نمود.»[4]

همين قول را اسفرائيني (متوفاي 429 ق)، به نظام نسبت داده و گفته است كه او قائل بود: «اَن عُمَرَ ضَرَبَ فاطِمَةَ وَ مَنَعَ ميراثَالْعِتْرَةِ ،عمر فاطمه عليهاالسلام را زد و از ارث اهل بيتعليهم السلام جلوگيري كرد.»[5]

2- صفدي يكي ديگر از علماي اهل سنت مي‏گويد:«اِن عُمَرَ ضَرَبَ بَطْنَفاطِمَةَ يَوْمَ الْبَيْعَةِ حَتي اَلْقَتْ اَلْمُحْسِنَ مِنْبَطْنِها، به راستي عمر آن چنان فاطمه عليهاالسلام را در روز بيعت زد كه محسن را سقط نمود.»[6]

3- مقاتل بن عطيه مي‏گويد: ابابكر بعد از آن كه با تهديد و ترس و شمشير از مردمبيعت گرفت، عمر و قنفذ و جماعتي را به درب خانه علي و زهراعليهماالسلام فرستاد. عمر هيزم را درِ خانه فاطمه جمع نمود و درب خانه را به آتشكشيد، هنگامي كه فاطمه زهرا عليهاالسلام پشت در آمد، عمر و اصحاب او جمع شدند و عمرآن چنان حضرت فاطمه عليهاالسلام را پشت در فشار داد كه فرزندش را سقط نمود و ميخ دربه سينه حضرت فرو رفت (و بر اثر آن صدمات) حضرت به (بستر) بيماري افتاد تا آن كه ازدنيا رفت.»[7]

4- ابن ابي الحديد نقل نموده است: «ابو العاص، شوهر زينب، دختر پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله وسلم در جنگ از طرف مسلمانان به اسارت گرفته شد؛ ولي بعدا ماننداسيران ديگر آزاد شد.

ابو العاص به پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله وسلم وعده داد كه پس از مراجعت به مكه،وسائل مسافرت دختر پيامبر(ص) را به مدينه فراهم سازد. پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله وسلم بهزيد حارثه و گروهي از انصار، مأموريت داد كه در هشت مايلي مكه توقف كنند و هر موقعكجاوه زينب به آن جا رسيد، او را به مدينه بياورند. قريش از خروج دختر پيامبر(ص) ازمكه آگاه شدند. گروهي تصميم گرفتند كه او را از نيمه راه باز گردانند. جبار بنالاسود (يا هبار ابن الاسود) با گروهي خود را به كجاوه زينب رساند و نيزه خود رابر كجاوه دختر پيامبر(ص) كوبيد. از ترس آن، زينب، كودكي را كه در رحم داشت، سقط كرد وبه مكه بازگشت. پپامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله وسلم از شنيدن اين خبر سخت ناراحت شد و درفتح مكه (با اين كه همه را بخشيد و آزاد نمود) خون قاتل فرزند زينب را مباح شمرد.»

ابن ابي الحديد مي‏گويد:

«من اين جريان را براي استادم ابو جعفر نقيب خواندم، او گفت: وقتي كه پيامبرصلي‏الله‏عليه‏و‏آله وسلم خون كسي كه دخترش زينب را ترسانيد و او سقط جنين كرد را مباح شمرد، قطعا اگر زنده بود خون كساني را كه دخترش فاطمه عليهاالسلام را ترسانيدند كه باعث شد فرزندش (محسن) را سقط كند، حتما مباح مي‏شمرد.»

ابن ابي الحديد مي‏گويد، به استادم گفتم:

«آيا از شما نقل كنم آن چه را مردم مي‏گويند كه فاطمه بر اثر ترس (و ضرباتي كه براو وارد شد) فرزندش را از دست داد؟

پس گفت: نه! از طرف من نقل نكن! و همين طور رد و بطلان آن را نيز از طرف من نقل نكن! چون اخبار در اين زمينه متعارض است.»[8]

اين قصه، به خوبي نشان مي‏دهد كه اخبار موافق با نظريات شيعه در بين روايات اهل سنت نيز وجود داشته و خودابن ابي الحديد نيز در قسمتي از كلامش اعتراف مي‏كند؛ آن جا كه مي‏گويد: «عَلي اَنجَماعَةً مِنْ اَهْلِ الحَديثِ قَدْ رَوَوْا نَحوَهُ، گروهي از اهلحديث (از اهل سنت نيز) مانند آن چه را شيعيان مي‏گويند نقل كرده‏اند.[9]

5- سكوني يكي از راويان اهل سنت است[10]او مي‏گويد: «نزد امام صادق عليه‏السلام رفتم؛ در حالي كه غمگين و ناراحت بودم. امام صادق عليه‏السلام فرمود:اي سكوني! چرا ناراحتي؟! گفتم: خداوند فرزند دختري به من داده (از اين كه فرزندم پسرنبوده و دختر است ناراحتم) پس حضرت فرمود: اي سكوني، سنگيني دخترت را زمين بر مي‏دارد و روزي او بر خداوند است و بر غير اجل شما زندگي مي‏كند و از رزق شمانمي‏خورد (پس چرا ناراحتي؟).»

سكوني مي‏گويد: (با كلمات امام صادق عليه‏السلام ) غمم رفت. آن گاه فرمود:

«ما سَميْتَها؟ قُلْتُ: فاطِمَةَ. قالَ: آهْ آهْ ثُم وَضَعَ يَدَهُ عَلي جَبْهَتِهِ وَ كَاني بِهِ قَدْ بَكي وَ قالَ: اِذا سَميْتَها فاطِمَةَ فَلاتَسُبها وَلا تَضْرِبْها وَلاتَلْعَنْها. هذَا الاِْسْمُ مُحْتَرَمٌعِنْدَالله‏ِ عَزوَجَل وَ هُوَ اِسْمٌ اِشْتَق مِنْ اِسْمِهِ لِحَبيبَتِهِالصديقة» وَ كانَ الاِمامُ لَما سَمِعَ بِاسْمِ فاطِمَةَ ذكر جَدتَهُ وَمَصائبَها وَلَمْ يَزَلْ يَذْكُرُ وَ يَقُولُ: وَ كانَ سَبَبُ وَفاتِها اَنقُنْفُذَ مَوْلي فُلان[11]چه نامي بر او گذاردي؟ گفتم: فاطمه: فرمود:آه آه. سپس دست خود را بر پيشاني‏اش گذاشت و گويا گريه مي‏كرد و فرمود: حال كه اورا فاطمه ناميدي به او ناسزا نگو؛ او را (كتك) نزن و نفرينش نكن (چرا كه) اين نام در نزد خداوند با عظمت محترم است؛ و آن نامي است كه خداوند از اسم خود براي حبيبه خود صديقه گرفته است. (آن گاه سكوني مي‏گويد:) هميشه امام صادق عليه‏السلام اينگونه بود كه وقتي نام فاطمه عليهاالسلام را مي‏شنيد به ياد جده‏اش (فاطمه) ومصيبت هاي او مي‏افتاد و هميشه تذكر مي‏داد و مي‏گفت: سبب وفات (و شهادت) فاطمهعليهاالسلام ضربتي بود كه قنفذ، غلام فلاني (يعني عمر) بر او وارد ساخت.

توجه داريد كه سكوني با همه وثاقتي كه دارد، اينجا تعصب سني‏گري خويش را نشان داده و ذيل كلام امام صادق عليه‏السلام را حذف و تحريف نموده است. با اين حال، مطلب روشن است كه سبب شهادت فاطمه زهرا عليهاالسلام همان ضرباتي بود كه به دست قنفذ وعمر بر آن حضرت وارد شد.

چنان كه ابابصير از امام صادق عليه‏السلام متن كامل كلام حضرت را به اين صورت نقل نموده است:« وَ كانَ سَبَبُ وَفاتِها اَن قُنْفُذَ مَوْلي عُمَرَ لَكَزَها بِنَعْلِ السيْفِ بِاَمْرِهِ فَاَسْقَطَتْ مُحْسِنا وَ مَرِضَتْ مَرَضا شَديدا وَلَمْتَدَعْ اَحَدا مِمنْ آذاها يَدْخُلُ عَلَيْها، سبب فوت فاطمهعليهاالسلام ضرباتي بود كه قنفذ، غلام عمر با غلاف شمشير بر آن حضرت به فرمان عمرزد؛ پس (فرزندش) محسن را از دست داد و به شدت بيمار شد و هيچ يك از آزار دهندگان خويش را راه نداد (كه به ديدن او بيايند)[12]

ب. منابع شيعه:

نظر دانشمندان شيعه و روايات نقل شده از سوي آنان چنين است:

هنگامي كه خواستند علي عليه‏السلام را به مسجد ببرند با مقاومت فاطمهعليهاالسلام روبرو شدند و فاطمه عليهاالسلام براي جلوگيري از بردن همسر گرامي‏اش صدمه‏هاي روحي و جسمي فراواني ديد كه بيان همه آنها از توان زبان و قلم خارج است؛فقط به گوشه‏اي از آن در يك نقل تاريخي اشاره مي‏كنيم؛ وگرنه در اين موضوع، نقل هاي تاريخي فراوان است.

خلاصه ماجرا همان است كه در نامه خود عمر به معاويه آمده است. در بخشي از آنچنين مي‏نويسد:

«... وقتي درب خانه را آتش زدم (آن گاه داخل خانه شدم) ولي فاطمه درب خانه راحجاب خود قرار داد و مانع از دخول من و اصحابم شد. با تازيانه آن چنان بر بازوي اوزدم كه مانند دملج (بازوبند) اثر آن بر بازوي او ماند؛ آن گاه صداي ناله او بلند شد؛ چنان كه نزديك بود به حال او رقت كنم و دلم نرم شود؛ ولي به ياد كشته‏هاي بدر واُحد كه به دست علي كشته شده بودند... افتادم، آتش غضبم افروخته‏تر شد و چنان لگدي بر درب زدم كه از صدمه آن جنين او (به نام محسن) سقط شد. فَعِنْدَ ذلك صَرَخَتْ فاطِمَةُ صَرْخةً... فَقالَتْ يا اَبَتاهُ يا رَسُولَ الله‏ِ هكَذا كانَ يُفْعَلَبِحَبيبَتِكَ وَ اِبْنَتِكَ... ؛ در اين هنگام، فاطمه چنان ناله زد، پس فرياد زد: اي پدر بزرگوار! اي رسول خدا! اين چنين با عزيز دلت و دخترت رفتار كردند. سپسفرياد كشيد: فضه به فريادم برس كه فرزندم را كشتند. سپس به ديوار تكيه داد و من اورا به كنار زده، داخل خانه شدم. فاطمه در آن حال مي‏خواست مانع (بردن علي) شود، مناز روي روسري چنان سيلي به صورت او زدم كه گوشواره از گوشش به زمين افتاد...»[13]

آن چه بيان شد و قلم با صد شرمساري آن را بر صفحه كاغذ آورد،تنها گوشه‏هايي از ستم هايي است كه بر آن بانوي دو جهان رفته است.[14]

----------------------------------------------------------------------------

1- شرح نهج البلاغه، ج2، ص60.

2- سيد مرتضي، تلخيص شافي، ج3، ص76، تلخيص شيخ طوسي.

3- اثبات الوصية، مسعودي، (چاپ بيروت) ص153 و در برخي چاپها ص 23 ـ 24.

4- الملل و النحل، عبدالكريم شهرستاني، ج1، ص57.

5- اَلفرقُ بين الفرق، عبدالقاهر الاسفرائيني، ص107.

6- الوافي بالوفيات، صفدي، ج5، ص347 ر.ك: سفينة البحار، شيخ عباس قمي، ج2،ص292.

7- الامامة والخلافة، مقاتل بن عطية، ص160 ـ 161.

8- شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج14، ص193/ ر.ك: زندگي علي عليه‏السلام ،ص252.

9- شرح نهج البلاغه، ج2، ص21.

10- سه نفر از راويان اهل سنت، از امامان شيعه عليهم‏السلام روايت نقلنموده‏اند كه علماي شيعه آنان را ثقه مي‏دانند و به سخن آنان اطمينان دارند وروايات آنها را مي‏پذيرند: سَكُوني؛ نَوْفِلي؛ خَلُوقي.

11- شجره طوبي، محمدمهدي حائري، ص417، (منشورات شريف رضي).

12- بحار الانوار، ج43، ص170.

13- بحار الانوار، ج30، ص293، (چاپ جديد)؛ ج8، ص230، (چاپ قديم) و رياحينالشريعة، ج1، ص267.

[14]كتاب الهجوم علي بيت فاطمه، حسين غيب غلامي، در اين باره روايات مربوطه را خوب بررسي كرده است.

تعداد بازدید از این مطلب: 39
موضوعات مرتبط: شبهات , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


فلسفه ي قيام

فلسفه ي قيام

فلسفه ي قيام امام حسين چه بود؟

پاسخ: عده اي با ارائه برخي نظريات پيرامون فلسفه قيام عاشورا، تصويري وارونه و يا حداقل نامنا‎سب با شأن رهبر قيام ارائه كرده‌اند همچنين آنان در ارائة يك تصوير روشن و جا‎مع از انگيزه‎هاي قيام امام حسين ـ ع ـ توفيق نداشته‎اند‎.
كسي كه بخواهد به ماهيّت، جوهرة و فلسفه قيام عاشورا تا حدّ زيادي پي ببرد، بايد در گام نخست، با نگا‎ه و مطالعة جامع و كامل در بارة امام حسين ـ ع ـ، به زندگي، شخصيّت و مقام حضرت به عنوان امام معصوم، شناخت لازم و كافي پيدا كند و سپس با مطالعه و تعمّق لازم در بيانات و گفتار حضرت كه در مقاطع مختلف قيام و حتّي پيش از آغاز آن در بارة انگيزة حركت خويش بيان كرده است، با فلسفه و ماهيّت قيام آن حضرت تا حدّ زيادي آشنا خواهد شد‎.
اكنون با اين مقدمه و با توجّه به اين كه بهترين و مطمئن‎ترين سند براي شناخت فلسفه و اهداف نهضت سيدالشهدا ـ ع ـ، كلمات خود آن حضرت و يا امامان ديگر در اين باره است، مجموع خطبه‎ها، سخنان، نامه‎ها و وصيت‎نامة امام حسين ـ ع ـ كه در بارة اهداف و انگيزه‎هاي قيام عاشورا است و نيز برخي از تعابير زيارت‎ نامه‎هاي متعدّد و مختلف كه از امامان ديگر در بارة حضرت رسيده است و در آنها به انگيزة قيام پرداخته شده است، مورد مطالعه و بررسي قرار داده و سپس با استخراج فهرست‌وار اهداف قيام، به تفسير و تحليل آنها، مي‌پردازيم‎ :
1 ـ امام حسين† در مكه در جمع گروهي از علما و نخبگان ديگر مناطق اسلامي با ايراد خطبه‎اي شور‎انگيز و كوبند‎‎ه، ضمن يادآوري وظيفة سنگين و تكليف خطير علما و بزرگان شهرها در بارة پاسداري از كيان دين و اعتقادات مسلمانان و پيامدهاي سكوت در برابر جنايات امويان، از خاموشي آنان در برابر سياست‎هاي دين‌ستيزانة حاكمان اُموي انتقاد كرده و هرگونه همراهي و سازش با آنان را گناه نابخشودني دانستند‎. حضرت در پايان سخنان خود، هدف از اقدامات و فعاليت‎هايش را برضدّ نظام ستم‎گر حاكم (كه چند سال بعد خود را در قالب يك نهضت نشان داد) چنين اعلام فرمودند‎:
«... اَللّهُمَّ اِ‎نَّكَ تَعْلَمُ انَّهُ لَمْ‎ يَكُنْ ما كان مِنا تَنافُساً في سُلطان، و لا التماساً من فُضول الحُطا‎م، ولكن لِنُُرِيَ (لِنَرُدَّ) المَعالمَ من دينك، ونُظهِرَ الاصلاحَ في بلادك، ويَأْمَنَ المظلومونَ من عِبادك، و يُعمَلَ بِفَرائِضِكَ و سُنَنِكَ و اَحكا‎مِكَ‎ ...»[1]
خدايا تو مي‎داني آنچه از طرف ما انجام گرفته است (از سخنان و اقدامات برضدّ حاكمان اُمَوِي) به خاطر رقابت و سبقت جويي در فرمانروايي و افزون‌خواهي در متاع ناچيز دنيا نبوده است، بلكه براي اين است كه نشانه‎هاي دينت را (به مردم) نشان دهيم ( برپاگردانيم) و اصلاح در سرزمين‎هايت را آشكار كنيم‎. مي‎خواهيم بندگان ستمد‎يده‎ات در امان باشند و به واجبات و سنّت‎ها و احكا‎مت عمل شود‎.
از اين جملات مي‎توان چهار هدف را براي اقدامات و فعاليت‎هاي امام حسين ـ ع ـ كه در عصر حاكميّت يزيد جزء اهداف قيام حضرت به شمار مي‎رفت، استخراج كرد:
الف ـ احياي مظاهر و نشانه‎هاي اسلام اصيل و ناب محمدي
ب ـ ا‎صلاح و بهبود وضع مردم سرزمين‌هاي اسلامي
ج ـ مبارزه با ستمگران اُموي جهت تأمين امنيّت براي مردم ستمديده
د ـ فراهم ساختن بستري مناسب براي عمل به احكام و واجبات الهي

2ـ امام حسين ـ ع ـ ضمن وصيّت‌نامه‎اي كه هنگام خروج از مدينه و در زمان وداع با برادرش محمّد بن‌حنفيّه براي وي نوشت، هدف از حركت خويش را چنين بازگو كرد:
«انِّي لَمْ‎ اَخْرُجْ اَشِراً وَ لا بَطِراً ولا مُفْسِد‎اً وَ لا ظالِماً، وَ ‎اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الِاصلاحِ فِي اُمةِ جَدِّي محمدˆ اُريدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ و اَنْهي عَنِ المُنْكَرِ و اَسيرَ بِسيرةِ جَدِّي محمدˆ و اَبي عَليِّ بنِ‌اَبِي‌طالِبٍ†...»[2]
من نه از روي سرمستي و گستاخي و نه براي فساد و ستم‎گري حركت كردم‎. بلكه تنها براي طلب اصلاح در امّت جدم حركت كردم. مي‎خواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم و به سيرة جدم و پدرم علي بن‌ابي‌طالب عمل كنم‎.
ودر جاي ديگر مي‎فرمايند‎:
«اَلّلهُمَّ اِنِّي اُحِبُّ الْمَعْرُوفَ و اَ‎كْرَهُ الْمُنْكَرَ»[3]
خدايا من به معروف اشتياق و از منكر تنفر دارم‎.
و در زيارت‎هاي مختلف كه در بارة امام حسين ـ ع ـ از امامان ـ ع ـ وارد شده، اين تعابير فراوان ديده مي‎شود:
«اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الْصَّلوةَ وَ آتَيْتَ الزَّكوةَ وَ اَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ»[4]
گواهي مي‎دهم كه تو نماز را بپا داشتي و زكات دادي و امر به معروف و نهي از منكر كردي‎.
از اين عبارات، اهداف ذيل را از قيام حضرت، مي‎توان استفاده ‎كرد‎:
الف ـ طلب اصلاح در امور امّت پيامبر ـ ص ـ
ب ـ امر به معروف
ج ـ نهي از منكر
د ـ عمل به سيرة رسول‌خداـ ص ـ و اميرالمؤمنين ـ ع ـ همانند برپايي نماز و پرداخت زكات

3 ـ حضرت در نامه‎اي كه در زمان اقامت خويش در مكّه در پاسخ دعوت به نامه‎هاي اشراف و بزرگان كوفه مبني بر آمدن به كوفه، نوشتند، فلسفة قيام خود را چنين بيان فرمودند:
«فَلَعَمْرِي مَا الاِمامُ الا العَامِل بِالكِتابِ، و الآخِذ بِالقِسْطِ، و الدّائِنُ بالحَقِّ، و الحابِسُ نَفْسَهُ عَلَي ذاتِ‌اللهِ. والسّلام.»[5]
به جانم سوگند، پيشوا كسي است كه به كتاب خدا عمل كند، عدل و داد را محقق سازد، معتقد به حقّ باشد، خود را به آنچه در راه خدا هست پايدار بدارد‎.
امام† در اين نامه، هدف از قيام را، تلاش در جهت برپايي حكومتي مي‎داند كه رهبر و پيشواي آن، صفات و امتيازات ذيل را دارا باشد:
الف ـ به كتاب خدا حكم كند‎.
ب ـ عدالت را در جامعه حاكم كند‎.
ج ـ متديّن ومعتقد به دين خدا باشد‎.
د ـ خود را وقف خدا و اهداف الهي كند‎.
4ـ حسين بن‌علي در نامه‎اي كه ضمن آن از بزرگان بصره دعوت به همياري و همراهي با وي كرده است، علّت و هدف از نهضت خويش را چنين بيان مي‎كند:
«اَنَا اَدْعُوكُمْ اِلي كِتابِ الله ِوَ سُنَّةِ نَبِيِّهˆ فَاِنَّ الْسُنَّةَ قَدْ اُميتَتْ وَ اِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْ اُحْيِيَتْ»[6]
من شما را به كتاب خدا و سنّت پيامبرش مي‎خوانم‎. همانا سنّت پيامبر ـ ص ـ از بين رفته است و بدعت زنده شده است‎.
و در جواب عبدالله بن‌مُطيع مي‏فرمايد‎:
«اِنَّ اَهْلَ الْكُوفَةَ كَتَبُوا اِلَيَّ يَسْأَلُونَنَي اَنْ اَقدِمَ عَلَيْهِمْ لِما رَجَوْا مِنْ اِحْياءِ مَعالِمِ الْحَقِّ وَ اِماتَةِ الْبِدَعِ»[7]
كوفيان به من نامه نوشته و از من خواسته‎اند به نزدشان بروم‎، چون اميدوارند (كه با رهبري من) نشانه‌‎هاي حقّ زنده و بد‎عت‎ها نابود شود‎.
و نيز در نامه‎اي كه به شيعيان بصره نوشتند، فرمودند:
«فَاِنِّي اَدْعُوكُمْ اِلي اِحْياءِ مَعالِمِ الْحَقِ وَ اِماتَةِ الْبِدَعِ»[8]
من شما را به زنده كردن نشانةهاي حقّ و نابود كردن بدعت‎ها مي‎خوانم‎.
از مجموع نامه و پاسخ حضرت، اين اهداف را مي‎توان براي نهضت عاشورا استفاده كرد‎:
الف ـ دعوت (و عمل) به كتاب خد‎ا و سنّت پيامبر ـ ص ـ
ب ـ احياي سنّت پيامبرˆ كه از بين رفته است، و برپايي مظاهر حقّ و حقيقت
ج ـ از بين بردن بدعت‎ها (كه جايگزين احكام خدا و سنّت پيامبرˆ شده است‎.)

5ـ ابا‎عبدالله درخطبه‎اي كه پس از برخورد با حرّ بن‌يزيد رِياحي در منزل «بَيْضَه» ايراد فرمودند، انگيزة قيام خود را با استناد به فرمايش پيامبر ـ ص ـ، چنين بيان كردند‎:
اي مردم ! رسول‌خدا ـ ص ـ فرمودند: كسي كه فرمانرواي ستمگري را ببيند كه حرام خدا را حلال كرده و پيمان الهي را شكسته و با سنّت رسول‌خدا ـ ص ـ مخالفت ورزيده در ميان بندگان خدا با گناه و تجاوزگري رفتار مي‎كند، ولي در برابر او با كردار و گفتار خود برنخيزد، برخدا است كه او را در جايگاه (عذاب‌آور) آن ستمگر قرار دهد‎. هان (اي مردم‎) بدانيد كه اين‎ها تن به فرمانبري از شيطان داده‎ و اطاعت از فرمان الهي را رها كرده‎ و فساد را نمايان ساخته و حدود خدا را تعطيل نموده‎اند، درآمدهاي عمومي (بيت المال) مسلمانان را به خود اختصاص داده‎اند و حرام خدا را حلال و حلا‎لش را حرام كرده‎اند‎ و من شايسته‎ترين فرد براي تغيير دادن (سرنوشت و امور مسلمانان) هستم[9]
از اين خطبه و يا نامه، علّت قيام سيدالشهدا† را مي‎توان اين امر دانست كه حاكمان بني‎اُمَيّه (به ويژه يزيد) اقدامات ضدّ ديني زير را مرتكب شده‎اند:
الف ـ فرمانبري از خدا را رها كرده و به اطاعت از شيطان رو آورده‎اند‎؛
ب ـ فساد را (در زمين) آشكار كرده‎اند‎؛
ج ـ حدود الهي را تعطيل كرده‎اند‎؛
د ـ بيت‌المال را به خود اختصاص داده‎اند‎؛
ﻫ ـ حرام خدا را حلال و حلال الهي را حرام كرده‎اند‎.

از اين رو است كه در زيارات وارد‎ه در بارة امام حسين ـ ع ـ، شهادت به برپايي احكام الهي و سنّت پيامبرˆ و اميرالمؤمنين† توسط حضرت، داده شده است:
شهادت مي‎دهم كه تو حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام كردي و نماز را بپا داشتي و زكات دادي و امر به معروف و نهي از منكر كردي و (مسلمانان را) با پند‎ و اندرز‎ نيكو، به راه روش خود، فراخواندي‎.[10]
و همچنين:
«اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ اَمَرْتَ بِالْقِسْطِ وَ الْعَدْلِ وَ دَعَوْتَ اِلَيْهِما»[11]
شهادت مي‎دهم كه تو به عدل و داد امر كردي و( مسلمانان را) به سوي اين دو دعوت كردي‎.

6ـ پيشواي سوّم درمنزل «ذوحُسَم» در توجيه حركت خويش چنين فرمودند:
آيا نمي‎بينيد كه به حقّ عمل نمي‎شود و از باطل بازداشته نمي‎شود؟ (در چنين شرايطي) بايد مؤمن، به حقّ خواهان ديدار خدا باشد‎. من چنين مرگي را جز شهادت و زندگي با ظالمان را جز ننگ و خواري نمي‎بينم‎.[12]
امام† در بارة ذلت‌ناپذيري خود به عنوان هدف ديگر از قيام خويش، بيانات ديگري نيز دارد، از جمله در مقابل پيشنهاد عبيدالله كه حضرت را بين كشته شدن و بين بيعت كردن با يزيد مخيّر كرده بود، مي‎فرمايد:
«... هيهاتَ مِنَّا الذِلّة يأبي اللهُ ذلكَ لَنَا وَ رَسُولُهُ وَ المؤمنُونَ ...»[13]
و يا فرمود: هيهاتَ مِنّا اخذ الدنيّة اَبَي اللهُ ذلك وَ رسولُه ...[14]
از ما دور باد كه پستي را پيشة خود كنيم، (چرا كه) خدا و رسول او از آن ابا دارند.
نكتة شايان توجّه در اين فراز آن كه امام حسين† عدم ذلت‌پذيري خود را مستند به امر خدا و سيرة رسول‌خدا و مؤمنان مي‎داند، چرا كه مؤمن واقعي با پيروي از فرمان خدا و تأسّي به سيرة رسول‌خداˆ، به هيچ رو تن به ذلّت نمي‎دهد.
و نيز در جاي ديگر فرمود:
«لا والله لا‎اعطيكم بيدي اعطاءَ الذليلِ و لا اَفِرُّ فِرارَ العبيد.[15]
به خدا سوگند، من دستم را (به نشانة بيعت) همانند شخص خوار به آنان (پيروان يزيد) نمي‎دهم و همانند فرار بردگان، فرار نمي‎كنم.
و باز فرمود:
موتٌ في عِزٍّ خيرٌ من حياةٍ في ذُلٍّ.[16]
مرگ در عزت، بهتر از زندگي در ذلّت است.
از مجموع اين سخنان، اين اهداف را مي‎توان استفاده كرد:
الف ـ ترويج حقّ و عمل به آن
ب ـ نهي از ترويج باطل و بازداشتن از عمل به آن
ج ـ عدم پذيرش زندگي ذلّت‌بار و ننگين دنيا و انتخاب زندگي با سعادت آخرت.
7ـ امام صادق† در زيارت اربعين، هدف از نهضت حسيني را چنين بيان مي‎فرمايد:
«وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الْجَهالَةِ وَ حَيْرَةِ الْضَلا‎لَةِ».[17]
(حسين بن علي ـ ع ـ) جان خويش را در راه تو (خدا) فدا كرد تا بندگانت را از بي‎خبري و سرگرداني گمراهي نجات دهد‎.
از ديدگاه امام ششم، سيدالشهدا ـ ع ـ با نهضت عاشورا، اهداف زير را تعقيب مي‎كردند:
الف ـ نجات مسلمانان از بي خبري نسبت به احكام دين و وظايف خويش در برابر پروردگار
ب ـ رهايي بندگان خدا از گمراهي با آگاه ساختن آنان به لزوم پيروي از رهبران واقعي دين
نتيجه بحث
با اندكي دقّت در اهداف استخراج شده از اين بيانات، ملاحظه مي‎شود كه امام ـ ع ـ علّت، انگيزة و حقيقت قيام خويش را، مبارزه با منكرات فراوان در جامعه اسلامي و تبليغ و ترويج معروف در بين مسلمانان، اعلام مي‎كنند‎. بنابراين، فلسفة اصلي و نهايي نهضت حضرت را مي‎توان در يك هدف جا‎مع و كلّي يعني «احياي فرهنگ اسلام اصيل و ناب محمدي ـ ص ـ و زدودن زنگارهاي تحريف‎ و بدعت‎ از دين جدّشان» خلاصه كرد‎. البته حضرت راهكار و ابزار لازم جهت جامة عمل پوشاندن به اين هدف را، در عنصر «امر به معروف و نهي از منكر» مي‎دانند‎. از اين‎رو در وصيّت‌نامه خود به محمّد بن‌حنفيه مي‎نويسند: «اريد ان آمر بالمعروف و انهي عن المنكر» و يا (چنان‎ كه گذشت) در زيارت‎نامه‎هاي مربوط به حضرت آمده است: «... وَ اَمَرْتَ بالمعروف وَ نَهَيْتَ عَن المنكر»
توضيح مطلب آن‎كه: اگر حضرت علّت حركت خويش را مبارزه با اموري، هم‎چون رواج بدعت‎ها، مخالفت با كتاب خدا و حلال و حرام الهي، نابودي سنّت پيامبر ـ ص ـ ، شيطان محوري و ترك خدا محوري، فساد، ظلم، بي‎عدالتي و ناامني در جامعة اسلامي، تعطيلي حدود الهي، در انحصار گرفتن و تاراج بيت‌المال مسلمانان و ... مي‎دانست، تمام اين امور حاكي از فراواني و شيوع امري به نام «مُنْكَر» در جامعة اسلامي بود‎، كه حضرت خود را موظّف به نهي از آن مي‎دانستند‎. و نيز اگر اباعبدالله ـ ع ـ جامعة اسلامي را به اموري از قبيل: عمل به كتاب خدا و سنّت پيامبر ـ ص ـ، احياي مظاهر و نشانه‎هاي حقّ، ايجاد امنيّت، اصلاح و بهبودي وضع امور امّت و مسائلي از اين قبيل، فرامي‎خواند، اين مسأله نشان‎گر آن است كه امري به ‎نام «معروف» در جامعه از بين رفته يا دست كم در حال نابودي بود‎. از اين‎رو اگر حضرت از بيعت با يزيد امتناع ‎كرده و با اين عمل، از يك‎سو، آمادگي خود را براي شهادت و مقاومت در برابر حكومت يزيد اعلام ‎كرد، و از سوي ديگر، تلاش خود را جهت برانداختن حكومت يزيد و تأسيس حكومت اسلامي، به كار ‎گرفت، در واقع سرباززدن از بيعت، به معناي نهي از منكر، ترويج معروف و اتمام حجّت با مسلمانان در بارة حرمت سكوت در برابر بدعت‎ها و جنايات بني‎اُمَيّه بود و بيعت و يا حتّي سكوت در مقابل چنين حكومتي، افزون بر آن كه ترويج منكر و مبارزه با معروف بود، عذر و بهانه‎اي نيز براي افراد عادّي در همكاري با حاكمان اُموي مي‎شد‎.
به ديگر سخن‎، آنچه در سيرة حسين بن‌علي‡ به عنوان امام معصوم، مسلم و غيرقابل ترديد به نظر مي‎رسد، آن است كه شخصيّتي همانند امام حسين ـ ع ـ حاضر نبودند با شخصي هم‎چون يزيد بيعت كرده و حكومت وي را به رسميّت بشناسند‎، چرا كه حضرت با مشاهده و بررسي عمق انحرافات امّت اسلامي در عصر حكومت معاويه و سپس حكومت يزيد، به اين نتيجه رسيده بودند كه ديگر نمي‎توان با موعظه و خطبه‎هاي آتشين و سخنراني‎هاي تهديدآميز و تحريك‌كننده، انحرافي را كه در مباني اعتقادي و سيا‎سي جامعة اسلامي و نيز در دستگاه خلافت رسوخ كرده، از بين ببرند‎. بلكه تنها راه درمان و نجات امّت اسلامي، برپايي يك نهضت عميق است كه بازتاب و گسترة آن، افزون بر آن‎كه فرامكاني باشد، فرازماني نيز بوده و در گسترة زمان، الگويي براي آزاد مردان تاريخ باشد‎. البته در مقابل، يزيد كسي نبود كه بدون بيعت گرفتن از امام ـ ع ـ، ساكت بنشيند، چرا كه به رسميّت نشناختن حكومت از سوي افرادي هم‎چون حسين بن‌علي ـ ع ـ، به معناي ردّ مشروعيّت آن و آمادگي براي مبارزه با حكومت بود و يزيد به خوبي به اين موضوع آگاهي داشت‎.
به اميد خداوند به زودي كتابي تحت عنوان «مقتل جامع امام حسين (ع)» وارد بازار خواهد شد كه زحمات بسياري براي آن كشيده شده و كار گروهي از محققان تاريخ است.
1. به نظر مي‌رسد مناسب ترين كتاب : «اللهوف» سيد بن طاووس، ‌باشد كه توسط مترجمان بسياري ترجمه شده است. همچنين:
2. مرتضى مطهرى، حماسه حسينى
3. دكتر سيد جعفر شهيدي، قيام امام حسين(ع)
4. نجم الدين طبسي، با كاروان حسيني از مدينه تا مدينه . اين كتاب، جامع تمام تمامي وقايع از حركت امام حسين از مدينه تا بازگشت اسرا از شام به اين شهر مي‌باشد.
در صورت نياز به ارائه مطالب بيشتر سوال خود را با ما در ميان بگذاريد. (سيد علي حسين‌پور 6/5/88).

[1] . ابن‌شعبة حراني، تحف العقول، ص239‎؛ مجلسي، بحارالانوار، ج97، ص81 ـ 80‎.
[2] . ابن‌اعثم كوفي، كتاب الفتوح، ج5، ص21؛ خوارزمي، مقتل‌الحسين، ج1، ص189 ـ 188؛ و نزديك به اين تعابير: ابوجعفر محمّد بن‌علي بن‌شهراشوب ، مناقب آل‌ابي‌طالب ، ج4، ص97‎.
[3]. ابن‌اعثم ، همان، ج 5، ص 19؛ خوارزمي، همان، ج 1، ص186‎.
[4]‎. كليني، الفروع من الكافي، ج4، ص 578؛ ابن‌قولويه، كامل‌الزيارات، صفحات 371، 376، 378 ـ 380، 402 و 518؛ شيخ طوسي، مصباح‌المتهجد، ص720 و تهذيب الاحكام، ج6، ص67؛ ابن‌طاووس، اقبال‌الاعمال، ج2، ص63 و ج3، ص103. هم چنين ر. ك: شيخ عباس قمي، كليات مفاتيح الجنان، ترجمة مهدي الهي قمشه‎اي، تهران، انتشارات علمي، [بي تا]، زيارت مخصوصة امام حسين ـ ع ـ، ص 758، زيارت‎‎هاي مطلقة امام حسين ـ ع ـ، صفحات 775، 777، 778 ـ 779، 783، زيارت امام حسين ـ ع ـ در نيمة رجب، ص 807 ، زيارت امام حسين ـ ع ـ در شب‎هاي قدر، ص811 ، زيارت امام حسين ـ ع ـ در روزهاي عيد فطر و قربان، ص 816 و زيارت امام حسين ـ ع ـ در روز عرفه‎، ص 825. ناگفته نماند «شهادت دادن» در اينجا به مفهوم متعارف آن يعني گواهي كردن و تأييد يك موضوع مادّي و حقوقي نيست، بلكه بيان يك حقيقت معنوي و اعتراف به يك واقعيت است كه با انگيزة معنوي صورت گرفته است‎. يعني من اين واقعيت را درك مي‎كنم كه نهضت تو به انگيزة امر به معروف و نهي از منكر بوده است نه به علّت دعوت كوفيان يا علل ديگر‎. بنابراين اگر تلاش‎ها و كارهاي ديگري صورت گرفته است، همه براي رسيدن به آن هدف و آرمان بزرگ بوده است‎.
[5]. طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج5، ص353؛ شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص39‎.
[6] . طبري، همان، ج 5، ص357‎‎؛ بَلاذُري، انساب‌الاشراف، ج2، ص335‎.
[7] . ابوحنيفه دينوري، الاخبار الطِّوَال، ص364‎.
[8] . همان، ص343 ـ 342‎.
[9]. طبري، تاريخ الامم والملوك، ج5، ص403 ؛ بَلاذُري،انساب الاشراف، ج3، ص381 ؛ بَلاذُري خطبة ياد شده را از عبارت: «انّ هؤلاء ...» به بعد نقل كرده است.
[10]. شيخ‌عباس قمي، كليات مفاتيح الجنان، زيارت مطلقة امام حسين، ص779‎.
[11]. شيخ‌عباس قمي، كليات مفاتيح الجنان، ص803.
[12]. طبري، تاريخ طبري، ج5، ص404؛ طبراني، المُعجَم الكبير، ج3، ص115؛ خوارزمي، مقتل‌الحسين، ج2، ص5 (با اندك تفاوتي در عبارات)‎.‎
[13]. مسعودي، اثبات‌الوصية، ص 166؛ طبرسي، الاحتجاج، ج2، ص99؛ ابن‌نما، پيشين، ص40؛ ابن‌ابي‎الحديد، شرح نهج‌البلاغه، ج3، ص250.
[14] . خوارزمي، پيشين، ج2، ص 7.
[15]. شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص 98؛ طبرسي، إعْلامُ الوَرَيٰ بِأعْلامِ الهُدَيٰ، ص238؛ خوارزمي، پيشين، ج1، ص253؛ ابن‌شهراشوب، مناقب آل‌ابي‌طالب، ج4، ص75؛ ابن‌نما، مُثِيرُ‌الاحزان، ص51.
[16] . ابن‌شهراشوب، پيشين، ج4، ص 75.
[17]. شيخ طوسي، تهذيب‌الاحكام، ج6، ص126؛ شيخ طوسي مصباح‌المتهجد، ص788؛ محمّد بن‌جعفر المشهدي، المزار الكبير، تحقيق جواد القيومي الاصفهاني، ص514؛ مجلسي، بحارالانوار، ج98، ص331.

تعداد بازدید از این مطلب: 34
موضوعات مرتبط: شبهات , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


قمه زدن

قمه زدن

حكم قمه زدن و با ناخن سر و صورت خودر ا زخمي كردن چيه اصلا كار درستي هست مخصوصا ميگن حضرت زينب (س) سر مبارك خود رو شكوند و خون جاري شد ...ميگن آيت ا.. بهجت(ره) گفته اشكالي نداره

پاسخ: در رابطه با قمه زنى هيچ دستورى از ناحيه شرع نرسيده و برخى از فقها نيز درباره آن چيزى نگفته‏اند، ليكن كسانى كه متعرض حكم آن شده‏اند عموماً در دو صورت آن را جايز نمي دانند: 1) در صورتى كه مشتمل بر ضرر قابل توجه براى شخص باشد. 2) در صورتى كه موجب وهن اسلام يا تشيع گردد و با توجه به اين كه در حال حاضر اين مسأله در سطح جهانى مورد تبليغات سوء بر عليه اسلام و شيعه مى‏شود ترك آن بهتر است. بنا بر نظر بعضى از مراجع مانند آيات عظام فاضل لنكرانى، مكارم شيرازى و تبريزى، عزادارى و سينه‏زنى و امثال اينها براى سيد مظلومان از كارهايى است كه موجبات تقرب به خداوند عالم است و اما از اعمالى كه موجب سوء استفاده دشمنان اسلام و وهن دين مى‏شود بايد اجتناب شود. آيت ا... مكارم شيرازي، استفتاءآت جديد، ج1، ص158، قم، نسل جوان، 1381، چاپ سوم به نظر مقام معظم رهبري: قمه‏زنى علاوه بر اينكه از نظر عرفى از مظاهر حزن و اندوه محسوب نمى‏شود و سابقه‏اى در عصر ائمه(ع) و زمان‏هاى بعد از آن ندارد و تأييدى هم به شكل خاص يا عام از معصوم(ع) در مورد آن نرسيده است در زمان حاضر موجب وهن و بدنام شدن مذهب مى‏شود بنابراين در هيچ حالتى جايز نيست. بنابراين قمه زني، زنجير تيغي زدن و ... كه به مرور زمان و در اثر سهل انگاريها، در عزاداري سالار شهيدان وارد شده است بي ترديد از مصاديق عزا و سوگواري به شمار نمي آيد بلكه از آفتها و منكرات آن است و اين گونه مراسم(قمه زني) از نظر شرعي هيچ گونه پايه و مبناي ديني ندارد و صرفا از روي علاقه به اباعبدا... حسين(ع) انجام مي گيرد. بدون شك اگر به وسيله آن ضرري بر بدن وارد شود - كه حتما ضرر وارد مي شود- حرام است و مومنين بايد از آن اجتناب كنند و اگر ضرري هم وارد نسازد- در عرف امروز- موجب بدبيني و وهن مذهب است و بايد از آن جلوگيري شود و لذا مقام معظم رهبري فرموده است «مخفي نيست كه بيشترين اين امور(قمه زني و ...) باعث بدنامي و وهن مذهب اهل بيت(ع) مي شود و اين از بزرگترين ضررها و خسارت ها است.» آيت ا... العظمي سيد علي خامنه اي، اجوبه الاستفتاءآت، ترجمه فارسي، تهران، انتشارات بين الملل هدي، چاپ پنجم1382، ص326 V و بهترين شيوه عزاداري، تشكيل مجالس با شكوه و ذكر اهداف مقدس امام حسين(ع) و تاريخچه كربلا و تحليل فرازهاي آن و مراسم سوگواري و هم چنين تشكيل دسته جات عزاداري با شكوه، توأم با برنامه هاي بيدار كننده و پرمحتوي است كه روشن كننده اهداف عزاداري امام حسين(ع) باشد. و اما مسئله زود خوب شدن و يا چه بسا صدمه نخوردن. دليل بر پسنديده بودن آن نيست چنان كه برخي فرقه ها حتي شيشه مي خورند و يا اشياء نوك تيز در دست، شكم و... خود فرو مي برند و حتي احساس درد هم نمي كنند. وبه نظر آيات عظام بهجت ،صافي ،سيستاني ، اگر قمه زني موجب ضرر معتد به نشود ونيز موجب هتك مذهب نباشد اشكال ندارد.
در بحارالانوار داستان مسلم گچكار را آورده است و در ضمن آن آورده است كه حضرت زينب كبرا وقتي كه چشمش به سر برادرش افتاد پيشاني خودرا به محمل زد و از زير مقنعه خون جاري شد .(بحارالانوار ج 45 ص115 س 6 ) اين داستان در اين كتاب طولاني است و يك بخش آن مربوط به اين است .
علامه مجلسي براي اين داستان سندي نقل نكرده است و تصريح كرده كه سند ندارد ولي در اول اين داستان گفته است كه من اين داستان را در كتب معتبر ديده ام .
شيخ عباس قمي آنچه را كه در بحارالانوار نقل كرده آورده است و آن را رد كرده است (منتهي الامال ج اول ص 751 ،چاپ هجرت )
آقاي سيد هاشم رسولي محلاتي در كتاب زندگاني حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها اين داستان را رد كرده اند(ص327)ما نيز بر همين اساس اين داستان را نمي پذيريم .
در المجالس السنيه اين داستان را نياورده است .در تاريخ طبري هم آن را نيافتم .در بيشتر كتابهاي بعدي اين داستان را از بحارالانوار نقل كرده اند.
برخي از علما تلاش كرده اند تا آن را به نحوي توجيه بكنند ولي لزومي ندارد و اگر فرض كنيم كه حضرت زينب كبرا سر خودرا به زده باشد مشكلي پيش نمي آيد چون تحمل آن مصيبتها آسان نيست .]
در رابطه با روايتى كه به حضرت زينب(س) نسبت مى‏دهند بايد گفت:
اولا: اين كه حضرت زينب سر را به چوبه محمل زده باشد در كتب معتبر تاريخى نيامده و ساخته و پرداخته برخى افراد فاقد معلومات است خصوصا كه محدث محقق مرحوم حاج شيخ عباس قمى (ره) اين مساله را صحيح نمى داند.
ثانيا: اگر آن خبر صحت داشته باشد (كه ندارد) ممكن است آن حضرت بدون اختيار و دراثر فشار و اندوه به چنين عملى مبادرت كرده باشد. در اين صورت نيز اين عمل قابل احتجاج نيست و نمى تواند ملاك عمل ديگران باشد

تعداد بازدید از این مطلب: 36
موضوعات مرتبط: شبهات , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مرجعیّت دینى و علمى اهل بیت (ع)

مرجعیّت دینى و علمى اهل بیت (ع)

پدید آورنده : جواد محدّثى
درباره اهل بیت عصمت و خاندان پیامبر، به ویژه امامان معصوم (ع)، از ابعاد مختلف مى توان بحث کرد که هر کدام در خور توجه، مطالعه و بررسى است و از پژوهش هاى سودمند به شمار مى رود؛ اما آن چه در این پژوهش مورد نظر است، جاى گاه علمى و مرجعیت دینى اهل بیت (ع) و نقشى است که در هدایت دینى و فکرى مسلمانان دارند و باید داشته باشند و نیز وظیفه اى که امت محمدى در رجوع به این خاندان براى شناخت دین و قرآن و محور قرار دادن اهل بیت در زندگى و تبعیت و الگوگیرى از آنان در همه امور خویش دارند. هم چنین این مقال به زیان هایى اشاره دارد که از ناحیه کنار گذاشتن اهل بیت از صحنه علمى و فکرى و سیاسى از سوى قدرت هاى حاکم و به تبع آنان از سوى مردم، متوجه امت اسلامى شده است و مى شود.

مرجعیت دینى و علمى اهل بیت (ع)
معرفت دینى و آشنایى با احکام و معارف اسلام، براى مسلمانان یک ضرورت است و هر کس دین شناس تر و دین دارتر باشد، ارزش مندتر خواهد بود.

مسلمانان، این معرفت و علم را در عصر حضرت رسول (ص) از ایشان مى آموختند، اما پس از آن حضرت، مجرا و مسیر زلال و مطمئن براى رسیدن به «معرفت دینى» و علم مفید و شناخت احکام خدا، اهل بیت پیامبر (ص) هستند. آنان، مفسّران قرآن، وارثان علوم انبیا و خازنان علم الهى و به تعبیر حضرت رسول (ص)، عِدل قرآن و «ثِقل اصغرند.»

این حقیقت در روایات بسیارى مطرح شده است و از مجموع آنها بر مى آید که خواسته خداوند و رسول خدا آن بوده که مردم در امور دینى، علم به احکام خدا، آموختن قرآن، پیمودن صراط مستقیم و سلوک اخلاقى و معنوى، با فروغ تابان اهل بیت پیش روند و آن حجت هاى الهى را الگو، پیشوا و مرجع خود قرار دهند، تا هم با دین صحیح آشنا شوند، هم عملشان بر مدار حق باشد و هم نزد خداوند متعال حجت داشته باشند. اکنون به برخى از سرفصل هاى روایى که بیان کننده این موضوع اند، اشاره مى کنیم:

1 . سؤال از اهل ذکر
به گواهى عقل و به فرموده وحى، در هر مسئله اى باید به کارشناسان و آگاهان آن مسئله مراجعه کرد. قرآن کریم مى فرماید: «فاسئلوا اهلَ الذِّکر اِنْ کنتم لا تَعلمون؛(1) اگر نمى دانید، از دانایان و آگاهان بپرسید.»

علامه طباطبائى مى نویسد: آیه، به یک اصل عمومى عقلایى اشاره دارد و آن این که جاهل به اهل خبره مراجعه مى کند.(2) اما این که در امور دین، اهل ذکر و آگاهى کیست، در روایات بر «اهل بیت» تطبیق شده است. حضرت على (ع) مى فرماید: «نَحنُ اهلُ الذِّکر؛(3) اهل ذکر، ما خاندانیم». امام باقر (ع) نیز در ذیل آیه فوق مى فرماید: «هم الائمّة مِن عِترةِ رسول اللّه؛(4) اهل ذکر، امامان از خاندان پیامبر خدایند.»

در برخى روایات هم بیان شده که «ذِکر» یعنى قرآن و چون ائمه و اهل بیت نیز اهل قرآن و داناترین افراد به احکام کتاب الهى اند، پس باید مرجع دینى مردم قرار گیرند.

2 . رجوع به حجت
حجت، هر شخص یا سخن و شاخصى است که براى دیگران «معیار» محسوب مى شود. انسان باید براى کارها، جهت گیرى ها، حرف ها و عقایدش «حجت» داشته باشد تا خداوند از او بپذیرد. حجت شناسى و عمل بر طبق حجت و برهان، از وظایف یک مسلمان است. ما امامان و اهل بیت را حجت از سوى خدا مى شناسیم، به همین دلیل گفتار، کردار و فرمان آنان براى ما حجت و دلیل است. در دعاى «اللّهم عرّفنى نفسک...» از خداوند مى خواهیم که حجت خود را به من بشناسان، که اگر حجت تو را نشناسم، از دینم گمراه خواهم شد:«اللهمّ عرّفنى حجّتک...».(5)

در روایت معروفى که از امام زمان (ع) نقل شده است، آن حضرت توصیه فرموده اند: در عصر غیبت، در حوادث و پیش آمدها به راویان احادیث ما رجوع کنید که آنان حجت من بر شمایند و من حجت خدا هستم: «فانّهم حجّتى علیکم و انا حجّة الله».(6)

در روایات فراوانى، شناخت امام و حجت الهى و تعبّد و اطاعت در برابر او، شرط اسلام و ایمان معرفى گردیده و مرگ بدون شناخت امام و حجت الهى، «مرگ جاهلى» دانسته شده است.(7)

در زیارت جامعه کبیره نیز اهل بیت (ع) حجت هاى الهى بر بندگان خدا به شمار آمده اند: «حُججاً على بریّته».

3 . محوریّت در دانش
علوم اهل بیت (ع)، نشأت گرفته از دانش بى پایان الهى و به اصطلاح معروف، «علم لدنّى» است؛ علمى که نقص و خطا در آن نیست و چون آنان دانش آموخته علوم ربّانى اند، پس در کسب دانش صحیح هم باید شاگرد آنان بود.

این توصیه در روایات فراوانى آمده است؛ از جمله امام باقر (ع) مى فرماید: «شَرِّقا و غَرِّبا، فلا تجدانِ علماً صحیحاً الاّ شیئاً خَرجَ مِن عندِنا اهلَ البیت؛(8) به شرق و غرب بروید، هیچ دانش صحیحى نخواهید یافت، مگر آن که از نزد ما خاندان بیرون آمده باشد.»

این حدیث، به یک واقعیت خارجى اشاره دارد. احادیثى هم دستور مى دهد که به اهل بیت رجوع کنید؛ از جمله این حدیث امام صادق (ع): «اِذا اردتَ العلمَ الصحیحَ فَخُذْ مِنْ اَهلِ البیت؛(9) هر گاه در پى دانش صحیح بودى، آن را از اهل بیت فرا گیر.»

جاى بسى تأسف است که با وجود ائمه اهل بیت، که چراغ هاى روشن علم و هدایت بودند، کسانى در پى دیگران راه افتادند و اهل بیت را رها کردند.

غفلت نگر که پشت به محراب کرده ایم

در کشورى که قبله نما موج مى زند(10)

4 . راهنماى حق و هدایت
در کشاکش حرف ها، دعوت ها، تبلیغ ها و تعلیم ها، گاهى کسانى گمراه مى شوند یا دنباله رو گمراهان مى گردند. براى این که حق را گم نکنیم و در مدار حرکت هاى ضلالت بار و داعیه هاى بى اساس و باطل قرار نگیریم، باید معیار و شاخص درستى داشته باشیم و به دست گیره محکمى چنگ بزنیم که امواج، ما را به این سو و آن سو نبرد.

اهل بیت، همان معیار صحیح و ستون استوار و حبل المتین محکم و چراغ راهنمایند. حضرت على (ع) در سخنى، اهل بیت را معیار راه درست و حق معرفى کرده و مى فرماید: «اُنظروا اهلَ بیتِ نبیّکم، فَالزموا سَمْتَهُم و اتّبِعُوا اَثَرهُم، فَلَنْ یُخرجوکم مِنْ هدىً و لَنْ یُعیدوکم فى ردى؛(11) به خاندان پیامبرتان بنگرید، همراه با روش و راه آنان باشید و از آنان پیروى کنید؛ آنها نه شما را از هدایت بیرون مى کنند و نه در گمراهى وارد مى سازند.»

اگر خاندن پیامبر، راهنماى حق و شاخص هدایت اند، پس نباید آنان را رها کرد و به دیگران روى آورد. این، نشانه و سبب گمراهى است. تاریخ هم گواه است که پس از پیامبر، عده اى به بیراهه افتادند و گرفتار فتنه هاى گوناگون شدند، زیرا اهل بیت را محور و معیار قرار ندادند.

حضرت امیر (ع) در گِله از بیراهه روى ها و فریب خوردگى هاى بخشى از مردم، دردمندانه چنین مى فرماید: «کجا مى روید؟ چگونه دروغ مى بافید؟ در حالى که هنوز نشانه ها برپاست و آیه ها روشن است و نورافشان ها استوار و برپا! کجا سرگردانتان مى کنند؟ بلکه چگونه حیرت زده مى شوید، در حالى که خاندان پیامبرتان میان شماست و آنان زمام داران حق و نشانه هاى دین و زبان هاى صدق اند، پس آنان را به بهترین جاى گاه هاى نزول قرآن فرود آورید و همچون تشنگان، به آبشخور زلال آنان فرود آیید.»(12)

5 . وصایت و خلافت
در احادیث بى شمارى، اهل بیت و امامان این خاندان، «اوصیا» و «خلفا»ى پیامبر معرفى شده اند. همان گونه که پیامبر در عصر حیات خود، مرجع علمى و دینى مردم بود، پس از وفاتش نیز اوصیا و جانشینان او چنین نقشى دارند و مردم موظفند به آنان رجوع کنند.

امام حسین (ع) در حدیثى مى فرماید: خداوند بزرگ بنده اش محمد (ص) را به نبوت برگزید و او را نزد خویش برد و ما خاندن او، اولیاى او، اوصیاى او، وارثان او و شایسته ترین مردم به جاى گاه او در میان مردم بودیم؛ اما دیگران افراد دیگرى را به جاى ما نهادند... .»(13)

پیامبر خدا درباره امیر المؤمنین (ع) فرمود: «یا على! انت وصیّىّ و خلیفتى على اهلى و امّتى فى حیاتى و بعدَ موتى؛(14) یا على! تو وصىّ و جانشین من بر خانواده ام و بر امتم هستى، چه در حال حیاتم و چه پس از وفاتم.»

چنین احادیثى درباره اهل بیت هم وارد شده و جز وصایت و خلافت، بر مودّت و محبت و ولایت آنان نیز تأکید شده و آن را ملاک قبولى اعمال و درستى مسیر و قبول پروردگار دانسته اند.

6 . اقتدا و تبعیّت
دین، فقط به رابطه فردى با خدا و آشنایى با احکام فردى اختصاص ندارد؛ مسائل اجتماعى و سیاسى و شئون رهبرى و رهروى نیز در قلمرو دین قرارد دارد. از این رو امت پیامبر باید در خط سیاسى و عمل اجتماعى هم از این خاندان تبعیّت کنند.

توصیه هاى فراوان شده که در مسائل دینى و اجتماعى، نه از اهل بیت جلو بیفتد و نه از آنان عقب بمانید، بلکه همراه و هم رکاب آنان باشید و ببینید چه مى گویند، به همان نحو عمل کنید. پیامبر اکرم (ص) فرموده است: «اهلُ بیتى نُجُوم لاِهل الارض، فلا تَتَقَدّموهم و قدِّموهم، فَهُمُ الوُلاةَ بَعدى ؛(15) اهل بیت من، ستارگانى براى اهل زمین اند. از آنان جلو نیفتید و آنان را جلو بیندازید، چرا که پس از من، آنان سرپرستان شمایند.»

در صلوات شعبانیه نیز درباره جاى گاه اهل بیت مى خوانیم: این خاندان، کشتىِ جارى در امواج متلاطم و دریاهاى پرگرداب اند؛ هر که بر این کشتى سوار شود، ایمن مى گردد و هر که جا بماند، غرق مى شود. هر که از آنان جلو بیفتد، از دین بیرون مى رود و هر که از ایشان عقب بماند. نابود و تباه مى شود و هر کس ملازم و همراه آنها باشد، به آنان ملحق مى شود و به مقصد مى رسد: «... المتقدّم لهم مارِقٌ، و المتأخّرُ عَنْهُم زاهِقٌ، و اللاّزم لَهُم لاحِقٌ».(16)

7 . مرجع دین شناسى
در طور تاریخ، گرایش ها، مسلک ها، فرقه ها و مذهب هاى متفاوتى پدید آمده است که محور بسیارى از آنها، به نوع فهم دین و برداشت از قرآن و حدیث بر مى گردد. بسیارى از آنان نیز «چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند». امروز نیز به نام «قرائت هاى مختلف از دین»، کج راه ها و انحرافاتى در فهم دین و برداشت از آیات و روایات دیده مى شود. مرجعیت دینى و علمى اهل بیت، در این زمینه هم کارساز است و جلوى بدعت ها و انحرافات را مى گیرد.

ماجراى حضرت عبدالعظیم و عرضه عقاید و باورهایش بر امام هادى (ع) و درخواست از آن حضرت راجع به بیان اشکالات عقاید وى، روشن ترین گواه «عمل درست» در دین آموزى از اهل بیت و معیار قرار دادن این خاندان است. حسین بن على (ع) فرموده است: «نَحْنُ الّذین عِندنا علمُ الکتابِ و بیانُ ما فیهِ، وَ لَیْسَ لاحدٍ مِنْ خَلقه ما عِندَنا، لانّا اَهلُ سِرِّ اللّه؛(17) ماییم آنان که علم به کتاب خدا و بیان آن چه در آن است، نزد ماست، هیچ یک از بندگان خدا دانستنى ها و داشته هاى ما را ندارد، چرا که ما رازداران خداوندیم.»

افتخار شیعه آن است که دین را از این خاندان فرا مى گیرد و پیرو معارف اهل بیت است. در زیارت جامعه کبیره که متن آن از امام هادى (ع) روایت شده است، خطاب به اهل بیت عصمت مى گوییم: «بِکُمْ عَلَّمنا اللّهُ مَعالِمَ دیننا...؛ خداوند علوم و معارف اسلامى را به سبب شما به ما آموخته است.»

اگر پیامبر اکرم (ص) در حدیث معروفِ «ثقلین»، اهل بیت و قرآن را کنار هم و عدل یک دیگر قرار داده است، اشاره به همین مرجعیت دارد. آن حضرت فرمود: من دو چیز نفیس و گران بها میان شما بر جاى مى گذارم که اگر به این هر دو چنگ زنید و تمسّک جویید، هرگز گمراه نمى شوید و این دو هرگز از هم جدا نمى شوند تا کنار حوض کوثر بر من وارد شوند؛ یکى، «قرآن»، دیگرى، «عترت»: «انّى تارَکٌ فیکم الثَقَلین،... کتابَ اللّه و عِترتى...».(18)

همان گونه که قرآن در فرهنگ دینى ما، یکى از منابع شناخت اسلام و معارف الهى است، اهل بیت نیز در کنار قرآن و دوشادوش آن، منبعى مطمئن و مستحکم براى درک صحیح از دین خداست.

محورها و سرفصل هاى دیگرى نیز وجود دارد که نشان مى دهد اهل بیت (ع) در شناخت دین و کسب علم در همه زمینه ها، مرجع و ملاکند و خداوند متعال چنین نقش و جاى گاهى را براى آنان در نظر گرفته است. این نشانه ها، سند حقانیت و شایستگى آنان براى امامت مسلمین و هدایت بشر و تداوم خطّ انبیا و تفسیر و تبیین دین الهى است. به همین مقدار بسنده مى کنیم و علاقه مندان را به مطالعه کتاب هاى مفصّل تر ارجاع مى دهیم.

محورهاى پژوهش
لطفاً فقط یکى از محورهاى زیر را انتخاب کرده و درباره آن مقاله بنویسید.

1 . چرا اهل بیت، مرجع علمى و دینى مسلمانان هستند؟

2 . در چه مسائل و موضوعاتى مى توان و باید به اهل بیت مراجعه کرد؟

3 . چه آفت ها و آسیب هایى براى تمسّک به قرآن بدون تمسّک به اهل بیت وجود دارد؟

4 . علوم مختلف ائمه و آشنایى اهل بیت به همه زبان ها.

5 . چرا شیعه را پیرو «مذهب اهل بیت» مى دانند؟

6 . رجوع به اهل بیت در مسائل دینى و سیاسى و نقش وحدت آفرینى آنان.

7 . علل بروز فرقه هاى مختلف در امّت اسلامى.

8 . کمال دین در سایه ولایت اهل بیت (ع).

9 . نقش سازنده محبت و ولایت خاندان پیامبر (ص).

10 . میراث گران بهاى علمى و فقهى امامان معصوم (ع).

منابع پژوهش

1 . قرآن و نهج البلاغه.

2 . اصول کافى، ج 1 (کتاب الحجّة).

3 . بحارالانوار، ج 23 تا 27.

4 . محمدحسین یعقوب، اهل بیت، محور وحدت، ترجمه عباس جلالى.

5 . علامه سیدمرتضى عسکرى، نقش ائمّه در احیاء دین (11 جلد).

6 . محمد محمدى رى شهرى، میزان الحکمه، (واژه هاى امامت، اهل بیت، عترت،...).

7 . شهید مطهرى، سیرى در نهج البلاغه، فصل 5.

8 . شهید مطهرى، امامت و رهبرى.

9 . محمدحسین حسینى طهرانى، امام شناسى.

10 . محد تیجانى، آنگاه هدایت شدم.

11 . ابراهیم امینى، بررسى مسائل کلى امامت.

12 . جایگاه اهل بیت در اسلام و امّت اسلامى (مقالات چهاردهمین کنفرانس بین المللى وحدت اسلامى).

13 . محمد محمدى رى شهرى، اهل بیت در قرآن و حدیث.

مراحل و نحوه تدوین پژوهش

1 . ابتدا منابع معرفى شده یا منابع دیگر را مطالعه کرده و مطالب مورد نیاز را در برگه هایى جداگانه یادداشت کنید (فیش بردارى).

2 . آن گاه یادداشت ها را با توجه به اصول نگارش مقاله، رده بندى و تنظیم نمایید.

3 . سپس مطالب آماده شده را تکمیل کنید. تجزیه و تحلیل، استدلال، نقد و پرورش مطالب در این قسمت انجام مى شود.

4 . پس از تکمیل مطالب، آنها را به صورت یک نوشته منسجم درآورید. دقت کنید هر بحثى باید در جایگاه مخصوص خود قرار گیرد.

5 . نوشته تنظیم شده را چندین بار مطالعه و بازنگرى کرده و خطاهاى نگارشى احتمالى را برطرف و سپس آن را پاک نویس کنید.

نکات مهم
1 . براى علاقه مندان به تحقیق و مقاله نویسى، دو موضوع پژوهش در نظر گرفته شده است که شما مى توانید با توجه به استعداد، فرصت و توان علمى خویش، یکى از آنها را به اختیار انتخاب کرده و مقاله بنویسید.

2 . تهیه و ارسال منابع معرفى شده، در توان ما نیست. شما مى توانید با مراجعه به کتاب خانه ها، دوستان و...، منابع مزبور و یا کتاب هاى مناسب دیگرى را تهیه کرده و مقاله خود را آماده سازید.

3 . لطفاً مقاله هاى خود را با خط خوانا و حتماً بر روى یک طرف کاغذ بنویسید.

4 . براى سهولت در ارزیابى مقاله، پاورقى هاى هر صفحه را در پایین همان صفحه یادداشت نمایید.

5 . در صورتى که نوشته ارسالى صرفاً رونویسى از منابع باشد، امتیازى نخواهد داشت.

6 . به مقاله هایى که خارج از موضوعات پیشنهادى مجله باشد، ترتیب اثر داده نمى شود.

7 . مطالب اقتباس شده از دیگران را حتماً با مشخصات کامل بیاورید، در غیر این صورت از امتیاز مقاله کاسته خواهد شد.

معیارهاى ارزیابى پژوهش

1 عنوان بندى دقیق بحث با ترتیبى منطقى 2امتیاز

2 تمرکز در موضوع بحث و منحرف نشدن از آن 1امتیاز

3 بیان مستدل و علمى مطالب 1امتیاز

4 مبتنى بودن بحث بر تجزیه و تحلیل علمى و پرورش معانى 1امتیاز

5 بهره گیرى از حکمت و داستان، شعر، مثال و... 1امتیاز

6 توازن حجم مطالب در محورهاى مختلف بحث 1امتیاز

7 مطابق با واقع بودن مطالب و دقت در ارائه صحیح آنها 1امتیاز

8 استفاده به جا از آیات و احادیث و صحیح نوشتن آنها 1امتیاز

9 سادگى و روانى قلم 1امتیاز

10 تناسب سبک نوشتارى مقاله با موضوع 1امتیاز

11 رعایت عفت قلم و ادب اسلامى و پرهیز از عبارات زاید و نادرست 1امتیاز

12 نوآورى در ارائه مطالب و شیوه نگارش 1امتیاز

13 بهره گیرى از منابع معتبر، ذکر آدرس دقیق مطالب و نقل قول ها 1امتیاز

14 استفاده از معلومات شخصى در تدوین مقاله 2امتیاز

15 رعایت اصول نگارش، علائم سجاوندى و تنظیم فنى پاورقى ها 1امتیاز

16 در حد یک مقاله بودن (حداقل پنج صفحه و حداکثر ده صفحه A4) 1

17 نوشتن بر یک طرف کاغذ، رعایت فاصله بین سطرها و خوانا بودن 1امتیاز

18 نتیجه گیرى از بحث 1امتیاز

* جمع کل 20امتیاز

پی نوشت ها:
1) نحل (16) آیه 43.

2) علامه طباطبائى، المیزان، ج 12، ص 275.

3) ابن شهر آشوب، مناقب، ج 3، ص 98.

4) محمد محمدى رى شهرى، اهل البیت فى الکتاب و السنّة، ص 154.

5) اصول کافى، ج 1، ص 337.

6) وسائل الشیعه، ج 18، ص 101.

7) ر.ک: اصول کافى، ج 1 (کتاب الحجّة، ابواب متعدّد این فصل).

8) اصول کافى، ج 1، ص 399.

9) بحارالانوار، ج 26، ص 158.

10) صائب تبریزى.

11) نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 97.

12) همان، خطبه 87 (فاین تذهبون، و انّى تؤفکون...».

13) محمد محمدى رى شهرى، اهل البیت فى الکتاب و السنّه، ص 134.

14) موسوعة الامام على بن ابى طالب (ع)، ج 2، ص 145.

15) احتجاج طبرسى، ج 1، ص 198.

16) مفاتیح الجنان، اعمال مشترکه ماه شعبان.

17) ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 52.

18) معانى الأخبار، ص 90.

تعداد بازدید از این مطلب: 37
موضوعات مرتبط: شبهات , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نام امامان معصوم (ع)

نام امامان معصوم (ع)

آيا در حديث و روايتي از پيامبر اكرم ص ، نام امامان معصوم ع -جدا جدا- آمده است؟ در حديث غدير خم چطور؟-ثقلين- براي اثبات 12 امام آيا در اسناد اهل تسنن دليلي-تصريح شده-موجود است؟كدام منبع؟ لطف كنيد آدرس بديد! سند ايام فاطميه چيست؟آيا چنين مراسمي به اين شكل به اين تعداد روز در سيره ي معصومين موجود است؟

پاسخ: روايات بسيار ي از پيامبر اكرم(ص) در منابع شيعه و سني وجود دارد كه به نام امامان معصوم عليهم السلام اشاره كرده اند كه در ادامه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم:
الف) خوارزمى از علماي اهل سنت در مقتل الحسين از سلمان المحمدى نقل مى كند كه: به حضور پيامبر (ص) شرفياب شديم كه حسين (ع) در آغوش او بود، چشمان او را بوسيد و فرمود: «انك سيد ابو سادة، انك امام ابن ائمه، انك حجة ابن حجة ابو حجج تسعه من صلبك، تا سعهم قائمهم (خوارزمى، مقتل الحسين، مكتبة المفيد، قم، ج 1، ص 146.)»؛ تو سيد و آقا و سرور بزرگواران هستى، تو خود امام و فرزند ائمه هستى، تو خود حجت و فرزند حجت خدايى و پدر 9 امام بعد از خود هستى كه آخرين آنها قائم آل محمد (عج) است.
ب) جوينى از علماي اهل سنت در فرائد السمطين نقل مى كند كه: نعثل يهودى به پيامبر (ص) گفت: از وصى خود به ما خبر بده، چرا كه هيچ پيامبرى نيست مگر اين كه وصى و جانشين دارد و نبى ما يوشع بن نون را وصى خود قرار داد. پيامبر (ص) در جواب فرمودند: همانا وصى و خليفه بعد از من على بن ابى طالب است و بعد از او دو فرزندش حسن و حسين و بعد از آن ها 9 امام ديگر از صلب حسين هستند. نعثل مى گويد: اى محمد نام آن 9 نفر را برايم بگو، پيامبر هم نام يكايك آنها را بيان مى كند (جوينى، فرائد السمطين، مؤسسة المحمودى، بيروت، ج 2، ص 134)
البته عده اى از اهل سنت به خاطر فرار از واقعيت از ذكر اين دسته از احاديث در كتب خود، خوددارى كرده اند، غافل از اين كه با پذيرش احاديث اثنى عشر، چاره اى ندارند جز پذيرش ائمه دوازده گانه كه شيعيان به آن معتقدند، لذا بعضى از اهل سنت كه خواسته اند عدد دوازده را با عقايد خود تطبيق دهند به بيراهه رفته اند (رك: به فتح البارى، ابن حجر عسقلانى، بيروت، دار المعرفة، ج 13، ص 214 ؛اختلافات زيادى را در اين زمينه ذكر مى كنند و نام افرادى را نقل مى كند و در ادامه خود قولى را مى پذيرد كه يكى از خلفا را يزيد مى شمارد؛ و: رك: به البداية و النهاية، ابن كثير، دار المكتب العلمية، بيروت، ج 6، ص 256.) و نام كسانى را برده اند كه فسقشان بر همگان ظاهر و آشكار است و حتى در كتب خود اهل سنت به فسق بعضى از آنها اشاره شده است (كه يكى از آنها يزيد بن معاويه است كه احدى در فسق او ترديد ندارد چنانچه ابن كثير مى گويد اكثر ما نقم عليه فى عمله «يزيد» شرب الخمر و اتيان بعض الفواحش ؛البداية و النهاية، ابن كثير، دار الكتب العلميه، ج 8، ص 235؛ و ابن حجر مى نويسد: اهل سنت در تكفير يزيد اختلاف دارند ... ولى بنابر قول به مسلمان بودن، او شخصى است فاسق و شرابخوار ؛الثواعق المحرقه، ابن حجر هيثمى، مكتبة القاهرة، 1385 ق، ص 221؛ آيا چنين شخصى و نظائر او مى توانند خليفه مسلمين باشند.)، در حالى كه امامان و جانشينان پيامبر (ص) بايد هدايت گر و نجات دهنده مردم از ضلالت باشند نه آن كه خود محتاج هدايت باشند.
ج ) در خطبه غدير پيامبر اكرم(ص) بيش از شش نوبت به امامت امامان دوازده گانه تصريح كرده است هر چند در اذهان مردم حتي شيعيان اين گونه است كه در غدير خم، پيامبراكرم(ص) فقط به امامت اميرمؤمنان علي(ع) پرداخته است در حالي كه به امامت همه امامان تصريح شده است كه به نمونه هايي اشاره مي شود:
1. سپس بعد از من علي ولي شما و امام شما فرمان خداست. سپس امامت در نسل من از فرزندان علي(ع) تا روزي كه خدا و رسولش را ملاقات كنيد، است.»( بحارالانوار، محمدباقر مجلسي، بيروت، داراحياء التراث العربي، ج37، ص207-208.)
2. در فراز ديگر فرمود: «اي مردم! به راستي علي(ع) و پاكاني از فرزندانم،‌ثقل اصغر هستند ... بيدار باشيد! آنها امينان خدا در ميان خلق خدا هستند وفرمانروايان خدا در ميان خلق خدا هستند و فرمانروايان خدا در روي زمين، بيدار باشيد! به حقيقت من انجام دادم، بيدار باشيد! كه من رساندم، بيدار باشيد! كه من بگوش شما رساندم، بيدار باشيد! كه من آشكار كردم، بيدار باشيد! كه به راستي خداي عزيز و جليل فرمود و من نيز از طرف خداي عزيز و جليل گفتم.» (همان، ج37، ص209؛ عوالم المعلوم، شيخ عبدالله بحراني، ج15، ص235-376.)
3. و در ادامه فرمود: « اي مردم! قرآن معرفي مي كند كه امامان بعد از او(علي) فرزندان او هستند و من نيز به شما فهماندم كه آنان از(نسل) من و او هستند، آنجا كه خداوند عزيز و جليل مي فرمايد: « كلمه پاينده اي در نسل او» و من گفتم: «اگر به آن دو(قرآن و ائمه(ع)) تمسك كنيد، هرگز گمراه نمي شويد.» (بحارالانوار، ج37، ص215.)
4. آن گاه دستور داد كه مردم اين گونه بيعت كنند: « به راستي ما شنيديم و اطاعت مي كنيم و راضي هستيم در مقابل آنچه از پروردگار ما و پروردگارت به ما درباره علي و فرزندانش از امامان رساندي، بر اين(خلافت) با دلها و جانها و زبانها و دستهايشان بيعت مي كنيم و مي ميريم و زنده مي شويم، تغيير و تبديل ايجاد نمي كنيم ... و خدا و تو و علي اميرمؤمنان و فرزندان او را كه امام هستند، اطاعت مي كنيم، همان فرزنداني كه يادآور شدي از ذريه تو از نسل علي بعد از حسن و حسين(ع) هستند.»( همان، ص 215.)
و...
د: رسول خدا(ص) فرمود: «وصي و خليفه بعد از من علي بن ابي طالب، بعد از او دو نواده ام حسن و حسين است. كه بعد از حسين نُه نفر از صلب حسين، امام هستند كه نام آنان عبارتند از: علي، بعد از فرزندش محمد، بعد از او فرزندش جعفر، بعد از او فرزندش موسى، بعد از او فرزندش علي، بعد از فرزندش محمد، بعد از فرزندش علي، بعد از او فرزندش حسن، بعد از او فرزندش حجت بن الحسن، اين دوازده نفر امامان بعد از من هستند».( بحار الانوار، ج 36، ص 282، ح 106 ؛فرائد السمطين ، ابراهيم بن محمد جويني خراساني (730 هجري) ، جلد 2 ، ص 234 ، حديث 553 و 554 و ص 100 ، حديث 425 ، چاپ دارالجوادين للطباعة و النشر السوريه ، 2006 ميلادي؛ شواهد التنزيل ، عبيد الله بن عبدالله بن احمد (حاكم حسكاني حنفي) ، جلد 1 ، ص 457 ، حديث 626 ، چاپ مجمع احياء الثقافه الاسلاميه ، 1427 هجري؛ ينابيع المودة ،سليمان بن ابراهيم قندوزي حنفي ، ج 3 ، ص 281 ، چاپ دارالأسوة ، 1422 هجري؛ تذكرة الخواص ، سبط بن جوزي ، ج 2 ، ص 517 ، چاپ مركز نشر مجمع جهاني اهل بيت(ع) ، 1426 هجري)

اما در مورد ايام فاطميه:
آنچه كه به اسناد و مدارك متقن ثابت شده است اين است كه در طول تاريخ همه ساله ايام فاطميه، شيعيان به مناسبت شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها مراسم عزاداري اقامه مي كردند و بعد از انقلاب هم اين مراسم در بيوت مراجع عظام و رهبري و هيئتها اقامه مي شود.
اولين عزاداران بر حضرت صديقه شهيده سلام الله عليها, اميرالمومنين علي عليه السلام و خاندان مطهرش مي باشند, چنانكه از سيدالشهدا نقل شده كه اميرالمومنين در هنگام دفن فاطمه زهرا سلام الله عليها اينگونه عزاداري فرمود :بر اين مصيبت بزرگ همچون مادرى كه فرزند از دست داده مى‏ناليدم . يا رسول الله ! در محضر خداوند دخترت مخفيانه به خاك سپرده شد، حقّش را به زور گرفتند ، و آشكارا از ارث خود محروم گشت، و حال آن كه هنوز از رحلت تو ديرى نپائيده و ياد تو فراموش نگشته است (الكافي ج 1 ص 458 و الأمالي ، المفيد - ص 282 .(
البته توجه به يك نكته در اينجا ضروري است و آن اينكه: در عصري كه عمر بن خطاب به بهانه جلوگيري از گريه بر ميت تازه گذشته ، شبانه و بدون اجازه وارد خانه مردم مي‌شود و زن‌ها را كتك زده و حجاب از سر آن‌ها بر مي‌دارد ، آيا مي‌توان مجلس عزاداري برپا كرد؟(المصنف ، عبد الرزاق ج 3 ، ص 557 .) همين قدر عزاداريهاي مخفيانه اي كه از سوي اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام در آن دوران انجام مي گرفت نشان دهنده عزم آن بزرگواران براي نشان دادن عظمت اين مصيبت بوده است.
اين عزاداريها در زمان ديگر ائمه هم ادامه داشته است به طور نمونه خصيبي در «الهدايه الكبري» و بحراني در «العوالم» و همچنين بسياري ديگر با ذكر سند نقل كرده اند كه امام صادق عليه السّلام در عزاي مادرش فاطمه زهرا سلام الله عليها آن چنان مي‎گريست و ذكر مصيبت مي كرد كه محاسنش از اشك تر ميشد.
مصيبتي كه امام صادق آنرا نقل كرده و براي آن به شدت مي گريست اينگونه از ايشان نقل شده:
امام فرمود: ...عمر با لگد بر در خانه (حضرت زهرا) كوبيد، تا اين كه در به پهلوي فاطمه ـ سلام الله عليها ـ اصابت كرد، در حالي كه، او به جنيني شش ماهه به نام محسن حامله بود و آن جنين سِقط گرديد. آن گاه عمر، قنفذ و خالد بن وليد هجوم آوردند، عمر بر صورت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ سيلي زد به طوري كه گوشواره‎اش در زير مقنعه قطع گرديد و صدايش به ناله برخواست و گفت: وا! ابتاه، وا رسول الله!! ابنتكِ فاطمة تكذّب و تضرب و يقتل جنين في بطنها.
«واي پدر! واي رسول الله!! به دخترت نسبت دروغ مي‎دهند، او را مي‎زنند و فرزندش را مي‎كشند.»
اميرالمؤمنين در اين هنگام فضّه را طلبيد و گفت: بانويت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ را كمك كن آن گونه كه زنان حامله را در زايمان كمك مي‎كنند. پس همانا از اثر لگد و ضرب در، درد زايمان او را فرا گرفت و محسنش سقط گرديد. (خصيبي، الهدايه الكبري، ص 408، بحراني، العوالم، ج 11، ص 442. )
در دورانهاي بعد از ائمه اطهار هم اين عزاداريها به نسبت آزادي عمل شيعيان ادامه مي يافت به عبارت ديگر در هر دوره اي كه شيعيان تحت فشار حكومتها نبوده اند، عزاداري براي ائمه اطهار و فاطمه زهرا سلام الله عليها بيشتر مي شده و شيعيان با خيالي آسوده تر و آشكارا به عزاداري مي پرداخته اند. اما در دوره هايي كه اين فشار و تهديد از ناحيه حكومت و حاكمان وجود داشته، عزاداري كمتر، و به صورت مخفيانه صورت مي گرفته و به واسطه همين امر در دوره هاي اخير كه شيعه كمتر احساس خطر كرده عزاداري براي حضرت زهرا و ساير معصومين ـ عليهم السلام ـ بيشتر و بهتر شده است. ابن اثير مي نويسد: «در قرن سوم و چهارم و پنجم و همزمان با تشكيل دولت هاي آل بويه در عراق و حمدانيون در سوريه و فاطميون در مصر، مذهب شيعه گسترش يافت و مراسم عزاداري توسعه يافت.»( ابن اثير، الكامل في التاريخ، ترجمه عباس خليلي، ج8، ص549)
با گسترش تسلط ديلميان بر بغداد در اين شهر كه از سالها پيش مركز اجتماع شاعران شيعي بود انجمن ها تشكيل گرديد كه در آن فضيلت هاي اهل بيت را نقل نموده و بر مظلوميت آنان اشك مي ريختند.» (شهيدي، سيدجعفر، زندگاني فاطمه زهرا (س)، ص 213)
در دوره هايي كه حاكمان سني حاكميت داشتند، شيعيان نمي توانستند عزاداري كنند به عنوان نمونه در دوران حكومت عباسيان «... علويان يا از دم تيغ گذشتند و يا در سياه چالها پوسيدند و يا از ترس جان گمنام در دهكده ها و بيغوله ها بسر مي بردند... با اين حال نوحه گري در مجلس هاي سري و سپس بر سر بازارها بر دختر پيغمبر و ستمهايي كه بر او و فرزندان او رفته است آغاز شد.(همان)
شايد بتوان گفت از دوره صفويه به بعد بود كه عزاداريها علني شد و در دورانهاي اخير، عزاداري از نظر كميّت و كيفيت رشد كرد.
تا اينجا متوجه شديد كه نه تنها ايام فاطميه و سوگواري براي صديقه شهيده سلام الله عليها در طول تاريخ وجود داشته است بلكه اين عزاداريها براي همه ائمه اطهار كه مظلومانه به شهادت رسيده اند وجود داشته است.
اما اينكه چرا چند روز عزاداري براي صديقه طاهره سلام الله عليها مي شود نيز روشن است چرا اولا در تاريخ شهادت آن حضرت اختلاف وجود دارد و شيعيان براي بزرگداشت آن در هر دو مورد اختلافي عزاداري مي كنند و ثانيا مصيبت حضرت زهرا سلام الله عليها مصيبتي عظيم است و هر چه مصيبت بزرگتر باشد، عزاداري مربوط به آن هم بيشتر خواهد بود. آيت الله وحيد خراساني آن را مصيبت كبري مي نامد ايشان مي گويد: «... در اين مصيبت كبري كه ناموس خدا و بضعة خاتم انبياء وكفو سيد اوصياء و مادر ائمه هدي نيمه شب دفن شد... به پاخيزيم و آنچه در توان داريم در تعظيم شعائر شهادت او انجام دهيم.( خراساني، وحيد، جزوه «در آستانه مصيبت عظمي شهادت صديقه كبري(س)، قم، مدرسه باقرالعلعوم. ص5.)
به واسطه همين بزرگي مصيبت است كه شيعيان ممكن است چند روز قبل يا بعد از شهادت اقامه عزا كنند. از طرفي به واسطه نزديك بودن اين دو روزاختلافي، كم كم يك حالت پيوستگي بين ايام به وجود آمده و برخي آن را به دو دهه تقسيم كرده و آن را اختصاص به حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ داده اند. و روايتي در اين زمينه وجود ندارد. اما سيره ائمه اطهار و علماي دين بزرگداشت شهادت آن حضرت بوده است.
البته در حال حاضر نمونه هاي عرفي زيادي نيز مانند ايام عزا وجود دارد مثلا در هفته معلم يا هفته دولت و...كه با اينكه فقط يك روز اختصاص به اين مناسبت ها دارد ولي به خاطر عظمت جايگاه،دهه و هفته به اين نامها بر گزار مي شود .
در پايان بايد به يك نكته مهم اشاره كرد و آن اينكه فاطميه يك دهه نيست؛ كه يك تاريخ است. يك تاريخ پر از درد. يك تاريخ پر از غربت. يك تاريخ پر از مظلوميت. يك تاريخ پر از ايمان به تاراج رفته. يك تاريخ پر از ظلم به خاندان رسول خدا. حال اين ما هستيم و اين آزمايش بزرگ الهي در حفظ و پاسداشت آنهمه ايثار و جانفشاني.

تعداد بازدید از این مطلب: 52
موضوعات مرتبط: شبهات , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


شفاعت مخصوص آخرت هست؟
 
 
شفاعت - آیا شفاعت فقط مربوط به آخرت میشه؟ یا نه، بلکه تو این دنیا هم ما شامل شفاعت پیامبران وائمه (ع) می‌شویم؟
     

در یک جمله کوتاه می‌توان بیان داشت که بله، شفاعت نه تنها در دنیا هم هست، بلکه اینجا باید باشد تا آنجا نیز حقیقتش تجلی کند. اما خوب و لازم است که به توضیحات ذیل نیز دقت شود:

ابتدا باید به معنی کلمه "شفاعت" توجه کنیم تا سبب رفع بسیاری از سؤالات و شبهات در این زمینه گردد.

صرف نظر از موضوع "شفاعت" توسط شفاعت‌گران نزد پروردگار عالم و به ویژه در قیامت و عرصه‌ی محشر کبرا، باید بدانیم که "شفاعت" از ماده «شَفْع» و به معنای جفت است و شفیع، کسی یا حتی رفتار و عملکردی است که جفت شفاعت شونده می‌شود.

الف - از همین معنا معلوم می‌شود که مطلق "شفاعت" امر اجتناب ناپذیری است و کسی هم نمی‌تواند آن را نفی و تکذیب کند، حتی اگر به طور کل کافر باشد. چرا که هر انسانی به صورت دائم و مستمر، با اشخاص، عملکردها، آمال و اهدافی "جفت" می‌شود؛ مثل مطلق "توسل"، که قابل نفی نمی‌باشد، چرا که بالاخره هر کسی برای انجام هر کاری، باید وسیله‌ای بجوید.

ب - منتهی "شفیع و وسیله" باید با "هدف" تطبیق داشته باشند. به عنوان مثال: کسی نمی‌تواند نان خوردن را وسیله غواصی در قعر اقیانوس قرار دهد و یا کسی نمی‌تواند برای تشکیل خانواده و تولید نسل، با در و دیوار و خودرو و یا گوشی همراهش "جفت" شود.

ج -  پس "شفاعت" همیشه جاری است و برای همگان وجود دارد، همان چنان چه احدی بی توسل به وسایل یافت نمی‌شود؛ منتهی وقتی بحث از "شفاعت نزد خدا" یا "توسل برای تقرب به خدا" پیش می‌آید، قوانین، شرایط و ملزومات خود را دارد.

د – از جمله قواعد این است که اولاً کسی نمی‌تواند از جانب خود "شفیع" یا "وسیله"‌ای بتراشد یا معین کند و به اصطلاح آن را به خدا تحمیل نماید.

شفیع نزد خدا، یعنی جفت شدنی که انسان را مقرب نماید و یا از عذاب برهاند را باید خدا تعیین کند. کسی نمی‌تواند بگوید که "من با گناه جفت می‌شوم، تا شفیع من گردد و از عذاب رهایی یابم" و یا "پیروی از هوای نفس خودم را وسیله تقرب به او قرار می‌دهم".

از این رو فرمود: شفاعتی نیست، مگر به اذن او – و یا – اوست که شفیعانش را قرار می‌دهد و ... .

از جمله قوانین دیگر این است که "شفاعت شونده" باید قابلیت این شفاعت را داشته باشد. لذا چنان چه به کسی که دست ندارد، نمی‌توان گفت: این طناب را وسیله بالا آمدن خود از چاه قرار بده؛ به کسی که دیوانه شده نیز نمی‌توان گفت: برو با این معلم یا استاد جفت شو تا شفیع تو در تکامل عقلی و علمی گردد.

از این رو روایات بسیاری تصریح شده به خاطر عدم ایجاد قابلیت، شفاعت نیز شامل نمی‌گردد. چنان چه امام صادق علیه السلام فرمودند: شفاعت ما به کسی که نماز را سبک بشمارد نمی‌رسد.

اما اگر قابلیت بود، وسیله سبب بالا آمدن می‌شود، شفیع (جفت) سبب رفع نواقص در فرد "قابل" و بالتبع رشد او می‌گردد.

ﻫ – با اوصافی که به صورت اجمالی بیان شد، معلوم می‌شود که "شفاعت" نه منحصر به افراد است و نه منحصر به آخرت.

شفاعت منحصر به خداوند متعال است:

چنان چه در آیات قرآن کریم نیز تصریح شده، شفیعی جز خدا وجود ندارد. خداوند متعال خودش شفیع بندگانش می‌باشد. منتهی چه در دنیا و چه به ویژه در آخرت، این شفاعت او، در شفاعت‌کنندگان تجلی می‌کند و ظهور می‌یابد. چنان چه "هادی" فقط خداست، و هدایت او در عقل، انبیاء و اولیا، وحی و الهام تجلی و ظهور می‌یابد.

تجلی شفاعت فقط در انسان شفاعت کننده نیست:

در روایات و احادیث بسیار آمده که نماز، قرآن، روزه و ... نیز شفیعان هستند. چنان چه امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «لاشَفیع أنجَحَ مِنَ التّوبة»، یعنی [برای بخشش گناهان]، هیچ شفیعی بهتر از توبه نیست. پس اگر انسان در دنیا با توحید، اصول عقاید، انجام واجبات، ترک محرمات، نماز، تلاوت قرآن و ... جفت و همراه و مأنوس شد، همین‌ها در آخرت "شفیع" او می‌شوند. و البته "روح" همه این عبادات، همان "ولایت" است.

شفاعت فقط برای بخشودن گناهان نیست:

ما انسان‌های معمولی، چون بیشتر درگیر گناه هستیم و بیشتر خوف جهنم یا اشتیاق به بهشت داریم، شفاعت را نیز فقط در موضوع بخشش گناهان می‌بینیم، و حال آن رشد و ارتقای درجه و رسیدن به مراتب برتر کمال وجود و تقرب بیشتر نیز بدون "شفاعت و توسل" حاصل نمی‌گردد.

شفاعت باید دنیا باشد تا در آخرت نیز ظهور کند:

آخرت و حیات اخروی، ظهور حقیقت انسان و نیز اعتقادات و عملکرد او در همین دنیاست. آنجا پرده‌ها کنار می‌رود. قیامت روز «تُبلیّ السّرائر» است. یعنی اسرار همه بیرون می‌افتد و آشکار می‌شود. لذا هم توحید، معاد، نبوت و امامت آشکار می‌گردد، هم عدل و فضل الهی، هم رحمت و قهر او و هم حقیقت باورها و عملکردهای انسان آشکار شده و چهره‌ی واقعی خود را نشان می‌دهد.

پس، شفاعت در دنیا باید باشد. در دنیاست که باید با توحید، پیامبر عظیم الشأن و اهل بیت ایشان صلوات الله علیهم اجمعین و نماز و روزه و قرآن و ... جفت و همراه شد و برای رشد و تعالی مورد "شفاعت" آنها واقع شد (تا نواقص‌مان را جبران کنند).

در قرآن کریم، در آیات بسیاری به این "شفیع" قرار دادن در دنیا تصریح شده است. نه تنها تمامی آیاتی که امر به رضایت خدا و رسول (ص) دارد، دال بر شفاعت در دنیاست، بلکه به شفاعت پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله در قبول استغفار و بخشش گناهان تصریح می‌کند:

«وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا» (النساء، 64)

ترجمه: و ما هيچ رسولى را نفرستاديم مگر آنكه به يارى و توفيق خدا از وى اطاعت شود. و اگر آنها هنگامى كه به خويشتن ستم كردند نزد تو مى ‏آمدند، آن گاه از خداوند آمرزش مى‏ خواستند و رسول خدا نيز براى آنها طلب آمرزش مى ‏كرد بى‏ت رديد خدا را بسيار توبه‏ پذير و مهربان مى‏ يافتند.

 

تعداد بازدید از این مطلب: 45
موضوعات مرتبط: شبهات , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


منظورازالله چیست؟
 
 
الله – شما را به خدا جواب این کوروش پرست‌ها را بدهید. می‌گویند: الله نام بتی در کعبه بوده است و بعدها پیامبر اسلام (ص) آمد و گفت: الله اکبر – یعنی بت بزرگ‌تر و ... . (دانشجوی پزشکی / تهران)
     

پاسخ به شما کاربران گرامی، توفیق و وظیفه‌ی ماست، اما اصلاً وقت خود را صرف پاسخ‌گویی به کوروش‌پرست‌ها و امثال آنها نمی‌کنیم، هر کس هر ادعایی دارد، اوست که باید دلیل و سند و شاهد بیاورد و اثبات کند، نه این که هر کس، هر چه دلش خواست بگوید، بعد دیگران بدوند در نقدش دلیل و سند بیاورند.

در این کره‌ی زمین و در میان این کثرت انسان‌، همه چیز پرست یافت می‌شود، از کوروش ‌پرست گرفته تا نیچه پرست – از شیطان پرست گرفته تا طاغوت (مثل امریکا و انگلیس) پرست – از نفس پرست گرفته تا بت پرست – از گوساله پرست گرفته تا حتی آلت‌پرست.

حال باید چه کرد؟ آیا باید به تک تک ادعاهای بی‌منطق و دلیل و حتی اراجیف آنها پاسخ داد، و یا در یک جمله گفت: "لا إله الاّ الله" – یعنی هیچ معبود و اله قابل پرستشی جز الله جلّ جلاله وجود ندارد و مابقی هر چه که باشد مخلوق است و مخلوق قابل پرستش نمی‌باشد.

واقعاً برای کسی که کوروش پرست، نیچه پرست، طاغوت پرست و ... می‌باشد، چه فرقی دارد که "الله" کیست یا "إله" حقیقی و کاذب کیست یا چیست؟ هر چه جز "الله جلّ جلاله" پرستش شود، همه عالم پوچ و یکسان می‌شود و حتی ارزش بحث هم ندارد. مردمان از خاک درآمده و چند دهه بعد نیز به خاک می‌روند.

الف – مشکل اصلی اینجاست که اصلاً نمی‌دانند «الله» یعنی چه؟ «إله» یعنی چه؟ فرقش کدام است؟ پرستش، بندگی یا عبادت یعنی چه؟ ... و حتی نمی‌دانند که کوروش یا امثال وی، ممکن است قابل احترام باشند، اما هیچ چیزی به جز الله جلّ جلاله، قابل پرستش نمی‌باشد.

ب – «إله» که از ماده «أَ ل َهَ) و نیز (وَ لَ هَ) گرفته شده، یعنی موجودی که هستی بخش است، همه به عقل و فطرت خود بر وجودش اذعان دارند، اما از شناخت کامل آن عاجزند، چرا که خود هستی و کمال محض است، لذا در برابر عظمت، جلال، جمال و سبوحیت (منزهی از هر عیب و نقص و نیستی) او در حیرت (وَلَه)، بهت و سرگردانی می‌مانند.

ج – "الله" جلّ جلاله، اسم خاص است. (ال إله)، یا الله، یعنی آن معبودی که «مستجمع جميع صفات كمال» است و هیچ إلهی نیز جز او وجود ندارد.

د – هیچ گاه بتی به نام "الله" در کعبه وجود نداشته است، چنان در چه تواریخ دقیق و مستند نیز وجود ندارد، و به غیر کتابی به نام  "الاصنام" که پس از چند قرن، توسط یک یهودی به ظاهر مسلمان شده نوشته شد، هیچ کس چنین ادعایی نداشته و ندارد و ادعای او نیز مستند به هیچ سندی نمی‌باشد.

ﻫ – به فرض که نام بتی را نیز الله گذاشته باشند (که نگذاشته بودند)، باز چیزی را تغییر نمی‌دهد، چرا که انسان مختار است، همان‌طور که نام فرعون، هوای نفس خویش، بت سنگی و چوبی و حتی مجسمه‌ی آلت تناسلی را «إله» می‌گذارد و هزاران معبود بی‌نام نیز دارد که خودش متوجه بندگی آنها نیست، ممکن است دیوانه‌ای نام خودش را نیز «الله» بگذارد. خب، حالا مگر بت‌هایی که آنها را إله نام گذاشتند، واقعاً إله بودند که اگر بتی را الله نام گذاشته باشند، ریشه‌ی کلمه و اسم الله آن باشد.

بشر از این نام‌گزاری‌های وهمی و تخیلی بسیار داشته و دارد. حتی دیکتاتوری را دموکراسی نام می‌گذارد و "سلطه" را "رهایی" می‌خواند و  گرایشات فراماسونی و صهیونیستی و شیطان‌پرستی را بی‌دینی، لائیسم یا سکولاریسم می‌خواند. اینها همه اسم‌های بی‌مسمایی است که بشر روی هر چه دلش بخواهد می‌گذارد. اما نه حقایق عالم هستی با این نام‌گزاری‌ها از بین می‌رود و نه تغییر می‌یابد. و اینها همه اسم‌هایی است که آنها و پدران‌شان روی بت‌ها و إله‌های سنتی یا مدرن (ایسم‌ها) خود گذاشته‌اند. کار جدیدی هم نیست. این جهالت سابقه‌دار است، حضرت ابراهیم علیه‌السلام نیز با این جهل بشری مواجه بود و بت‌پرستان دیروز و امروز فرمود:

«مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ» (یوسف، 40)

ترجمه: شما به جاى خداوند نمى‏پرستيد جز نام‏هايى (بى‏محتوا و بی‌مسمایی) را كه خودتان و پدرانتان نامگذارى كرده‏ايد و خدا بر (صلاحيت پرستش) آنها هيچ حجت و برهانى را نازل نكرده است. فرمان نافذ و حكومت (بر جهان هستى) جز از آن خدا نيست دستور داده كه غير او را نپرستيد آن است دين پابرجا و استوار، و لكن بيشتر مردم نمى‏دانند

و – با این همه، اگر ایشان بتی بزرگ می‌آورد و می‌فرمود: نامش الله است و از بت‌های دیگر بزرگ‌تر است، خب مشخص می‌شد که کدام بت است؟ و چه بسا دیگری نیز برای رقابت، بت بزرگ‌تری می‌ساخت و می‌گفت: حالا این "الله اکبر" است، اما نه تنها چنین ننمود، بلکه وجود خدا در محدوده زمین یا آسمان را نیز نفی کرد و فرمود که او [إله حقیقی] که نام خاصش "الله" جلّ جلاله می‌باشد، همان خالق زمین و آسمان‌هاست. و فرمود: الله اکبر، یعنی بزرگ‌تر از هر چیز و حتی بزرگ‌تر از هر وصفی که بنمایید است.

ز – پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله، به کلام وحی، صفات کمالیه‌ی الله جلّ جلاله را بیان نمود، تا دیگران بر اساس توهمات خود نیز او را توصیف ننمایند و برایش مِثل و مَثل نیز نتراشند.

فرمود: «هُوَ الحَی – او زنده است» - «هُوَ الخالِق – او به وجود آورنده است» - «هُوَ القَیّوم – او نگهدارنده است» - «هُوَ الرازِق – او رزق و روزی دهنده است» - «هُوَ السَمیع – او شنواست» - «هُوَ البَصیر – او بیناست» - «هُوَ العلیم – او داناترین است» - «هُوَ الحکیم – او با حکمت است»، «هُوَ الخَبیر – او با خبر از همه احوال مخلوفات و بندگانش است» - «هُوَ المُجیب – او اجابت کننده‌ی خواسته‌ها و نیازهاست» - «هُوَ مالِک – او مالک زمین و آسمان‌ها و هر چه در آنهاست» - «هُوَ رَحمانُ الرّحیم، هُوَ الّطیف، هُوَ القادِر و ... – حال کدام یک از این صفات در بت‌های دیروزی و امروزی، یا صنم‌ها آشکار و نهان، یا مجسمه و گوساله و طواغیت گذشته و حال، پیدا می‌شود؟ لذا فرمود:

‏"لا إلهَ إلّا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ، يُحْيي وَيُمِيتُ، وَهُوَ حَيّ لا يَمُوتُ بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَهُوَ عَلى‏ كُلّ شَي‏ءٍ قَدِيرٌ»

حقه‌ی کوروش و کوروش پرستی:

کوروش یک پادشاه به نام ایرانی بوده است که شهرتی جهانی دارد و خدا را شکر که کشور کهن ایران، در میان این همه پادشاه بی‌عقل و وطن فروش و بی‌دین، یک پادشاهی داشته که بتواند از او با افتخار نام ببرد، اما در حال فرقه‌ای به نام "کوروش پرستی" وجود خارجی ندارد.

آنهایی که معمولاً دم از کوروش می‌زنند، خودشان نیز زیاد از تاریخ ایران و کوروش چیزی نمی‌دانند، از دین هم به نحو احسن چیزی نمی‌دانند، غالباً به هیچ کدام هم اعتقادی ندارند، حتی زیاد هم پایبند به وطن و ملیت نیستند؛ چنان چه در تمامی ادوار متفاوت شاهد بودیم، هر گاه خطری مملکت را تهدید کرد، الله اکبر گوها، ایستادند و با ایثار و شهادت از وجب به وجب خاک این کشور و هویت ملی ایرانی دفاع کردند و "پان ایرانیسم"ها رفتند و از لندن، پاریس و لوس آنجلس پیام فرستادند. و همیشه تاریخ نه تنها همراه و هم صدا، بلکه نوکر و بنده‌ی طواغیت بزرگ و کوچکی بودند که دشمنی آشکار با این ملت و کشور داشته‌اند. آیا غیر از این است که همین امروز نیز تمام به اصطلاح "وطن‌پرست‌ها"، به هر شکلی که شده، آب به آسیاب دشمن می‌ریزند؟!

دشمن، به خوبی می‌داند که شناخت و باور خدا عقلی و عشق به خدا و دین خدا نیز فطری است، پس نمی‌تواند آن را بگیرد. لذا فقط بَدَل‌سازی می‌کند. اله‌ی کاذب، به جای إله و معبود حقیقی. هم چنین می‌داند که پس از عشق و حب به خدا، حبّ به وطن و ملیت و قومیت از همه شدیدتر است، لذا سعی دارد از این راه وارد شود و این عِرق ملی یا حبّ وطن را به عنوان آلترناتیوی مقابل خداپرستی و دین‌گرایی قرار دهد.

البه پایش که برسد، می‌گویند: نقشه جغرافیایی و حدود مرزی، فرهنگ بومی، عِرق ملی، وطن و ...، همه خرافه است و باید به سوی جهانی شدن با محوریت و سلطه‌ی امریکا پیش برویم.

تعداد بازدید از این مطلب: 87
موضوعات مرتبط: شبهات , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


منظورازسنت پیامبر(ص) چیست؟
 
شبهه‌ای که جدیدا مطرح شده این است - اهل سنت می‌گویند: ما سنت خود را از سنت پیامبر (ص) گرفته‌ایم، شما شیعیان چی؟ (دیپلم نرم‌افزار / گلستان)
     

همین‌طوری روی هوا و بی هیچ دلیلی گفتند: ما چنین هستیم، شما چی؟ خُب ما نیز در پاسخ می‌گوییم: ما چنین هستیم، شما چی؟ آیا کافیست؟

پاسخ: این ادعا جدید نیست، هر چند که در برهه‌ای مجدداً مطرح می‌شود. بالاخره (نه اهل تشیع یا تسنن واقعی)، بلکه دست‌اندرکاران ضد تبلیغ جهت تشدید اختلافات، چنین محاسبه می‌کنند که در هر نسلی (هر پنج یا حتی سه سالی)، یگ مخاطبین جدیدی وارد عرصه می‌شوند که شبهات و پاسخ‌ها را نشنیده‌اند و یا امکانات و تجهیزات جدیدی برای گسترش شعاع شبهه و اختلاف به بازار می‌آید؛ پس می‌شود روی فکر و ذهن آنها کار کرد.

ما بخیل نیستیم، دعا می‌کنیم که چنین باشد. اصلاً باید که چنین باشد. همه مسلمانان از هر مذهبی که هستند، باید به سنّت رسول الله صلوات الله علیه و آله تأسی کنند. چرا که خداوند متعال ایشان را نبی، رسول، اسوه‌ی حسنه (الگو) و رهبر امت مسلمان قرار داد و فرمود که او را جز برای اطاعت نفرستاده‌ام. «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ ... - و ما هيچ رسولى را نفرستاديم مگر آنكه به اذن الهی (يارى و توفيق) خدا از وى اطاعت شود / النساء، 64». و از این رو مکرر و مؤکد امر به اطاعت از خدا و رسول نمود و مشمول رحمت الهی قرار گرفتن را مرهون این اطاعت فرمود:

«وَأَطِيعُواْ اللّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ - و خدا و پيامبر را فرمان بريد تا مورد رحمت قرار گيريد / آل‌عمران، 132»

حالا وارد این مقوله نمی‌گردیم که اساساً گروه و نام «سنت» ربطی به سنت الرسول (ص) ندارد، بلکه از آنجا آغاز شد که پس از خلافت عمر، به امیرالمؤمنین علیه‌السلام گفته شد که اگر به حکم قرآن و سنّت شیخین عمل کنی، تو را خلیفه خواهیم کرد و ایشان نپذیرفتند، عثمان پذیرفت و پیروان و سایر پذیرندگان "سنّی" لقب یافتند. و به این نمی‌پردازیم که حتی بنا بر مستندات معتبر اهل سنّت، نام "شیعه" را پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله، بر پیروان علی علیه السلام نهاد و آنها را بر حق اعلام نمود، بلکه مهم این است که بدانیم اساساً "سنت الرّسول ص" چیست و یعنی چه؟ حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: شما اول حق را بشناسید، بعد اهلش را خواهید شناخت.

امید است که تمامی مسلمانان جهان، اعم از اهل تشیع و تسنن، به "سنت الرسول الله صلوات الله علیه و آله" تأسی کنند، آن وقت دیگر اختلافی هم نخواهد بود و دشمنان اسلام و مسلمین نمی‌توانند به نام اسلام، مسلمانان را به جان هم بیاندازند و وهابی و تکفیری و سلفی و داعشی هم به نام اسلام به وجود نمی‌آید.

*- سنت الرسول (ص) فقط این نیست که به هنگام نماز دست‌ها را بیاندازیم و یا ببندیم. بین مذاهب چهارگانه‌ی اهل سنت نیز در این حکم اختلاف است. بالاخره سنت کدام بوده است؟

*- سنت الرّسول (ص) فقط این نیست که بگوییم ازدواج موقت (متعه) حلال است یا نیست؟ که حتی اقوال اهل سنّت نیز در این خصوص بسیار متفاوت است و حتی اغلب تصریح به سنت بودن این ازدواج در زمان ایشان و حرام شدنش در زمان خلیفه دوم دارند – آیا در عین حرام کردن ازدواج موقت، صادر کردن حکم "جهاد نکاح" و حلال کردن زن، خواهر و مادر، بر یک عده تروریست، العیاذ بالله سنّت الرّسول است؟ البته این جنایت وهابی‌های انگلیسی است و نه سنّی‌ها، اما آنان نیز خود را سلفی و پیرو سنّت الرّسول می‌نامند.

*- سنت الرّسول (ص) فقط این نیست که سجده بر روی هر چیزی را جایز بدانند، حتی روی هر چیزی حتی فرش و موکت سجده کنند، بعد به جان شیعه بیافتند که چرا روی مهر سجده می‌کنی، پس مشرک هستی(؟!)؛ خُب مُهر هم نه تنها خاک، بلکه یکی از همان "هر چیزی" هست که مجاز می‌دانند. در هر حال اینها همه احکام است.

سنت الرسول صلوات الله علیه و آله:

*- سنت رسول (ص) این است که همه‌ی اوامر و فرمایشات ایشان را یکجا قبول کنیم، نه این که دین خدا را تجزیه کنیم. بگوییم: این بخشش را قبول داریم، آن بخشش را قبول نداریم.

*- سنت رسول (ص) این است که بدانیم که نه تنها فرقی بین احکام نماز  و احکام "ولایت، امامت و خلافت" نیست، بلکه "ولایت، امامت و خلافت" مهم‌تر است، و اگر مورد توجه و تبعیت قرار نگرفت، اسلام یزیدی و امریکایی حاکم می‌شود و مسلمانان به نام سنّت الرّسول (ص) با یزید زمان خود بیعت می‌کنند. بیعتی ذلیلانه و مُهلک.

*- سنت رسول (ص) این است که اگر با خدا و پیامبرش (ص)، بیعتی بستیم (غدیر خم)، آن بیعت را نقض نکنیم و اگر تأکید نمود، نگوییم هذیان می‌گوید و بعد هر کاری که خواستیم، به نام او و سنّتش نکنیم. سنّت رسول (ص) این است که علی (ع) و قرآنش را از مسجد بیرون نکنیم.

*- سنت رسول (ص) این است که امر خدا در قرآن کریم در خصوص مودت، محبت و پیروی اهل بیتش علیهم‌السلام (که نتیجه و مزد رسالتش اعلام شد) و توصیه‌های مکرر ایشان نسب به اهل بیت (ع) را  اطاعت کنیم.

*- و خلاصه سنت رسول (ص) این است که ببینیم آیا ما مصداق کسانی که امت و همراه با حضرت محمد صلوات الله علیه و آله هستند، و در قرآن توصیف‌شان آمده است، هستیم یا خیر؟ شیعه، اهل سنّت (سنّ)، صحابه، امت یا هر اسمی که بگوییم، یعنی آیه ذیل، وگرنه فقط نامگذاری و ادعاست:

«مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاء بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا» (الفتح، 29)

ترجمه: محمد رسول خدا است و كسانى كه با او هستند عليه كفار شديد و در بين خود رحيم و دلسوزند، ايشان را مى‏بينى كه همواره در ركوع و سجودند و در طلب فضل و رضوان خدايند. علامت‌شان در رخسارشان از اثر سجده نمايان است، اين وصف ايشان است در تورات و اما وصف آنان در انجيل اين است كه چون زراعتى هستند كه از شدت بركت پيرامونش جوانه‏هايى مى‏زند و آن جوانه‏ها هم كلفت مى‏شود و مستقيم بر پاى خود مى‏ايستد به طورى كه برزگران را به شگفت مى‏آورد (مؤمنين نيز اين طورند)، اين براى آن است كه كفار را به خشم آورد، خدا به كسانى كه ايمان آورده و از آن بين به كسانى كه اعمال صالح هم مى‏كنند وعده مغفرت و اجرى عظيم داده است.

نتیجه:

پس اگر کسی به خدا، پیامبر، قرآن، معاد و آن چه ایشان فرموده اعتقاد و ایمان نظری و عملی نیاورد - اگر کسی به جای شدت با دشمنان اسلام و مسلمین، به خدمت آنها درآید - اگر کسی به جای رأفت و رحمت با مسلمین، به دشمنی، نفاق، تنش و حتی قتل آنان اقدام کند – اگر کسی اهل نماز، عبادت و بندگی خدا در تمامی شئون فردی و اجتماعی‌اش نباشد – اگر کسی هر گاه دلش خواست به کفار تأسی کند و هر گاه به نفعش بود، نام اسلام و تأسی به سنّت الرّسول را حمل نماید و...، از امّت محمد صلوات الله علیه و آله فاصله گرفته و جزو کسانی که با او هستند (وَالَّذِينَ مَعَهُ) محسوب نمی‌گردد، خواه نام خود را شیعه بگذارد و یا سنّی. فرمودند: خدا راجع به بهشتش گول نمی‌خورد.

تعداد بازدید از این مطلب: 139
موضوعات مرتبط: شبهات , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


انالله همه انچه خداافریده ازوجودخودش یعنی چه؟
 
 
انا لله - همه آنچه که خدا آفریده، از وجود خودش آفریده؟ یعنی سگ وخوک که نجس هستند نعوذبالله از وجود خداست؟
     

 مشکل ذهن اینجاست که گمان دارد این «از» به معنای جزء و یا قطعه و تکه است، نه به معنای فاعلیت.

خداوند متعال مرکب نیست که تجزیه شود و بدین معنا از وجود خودش چیزی بیافریند، بلکه از اوست، یعنی به امر اوست، تجلی اوست، خلق اوست.

الف - دقت کنیم که هر چه قابل تجزیه باشد، حتماً مرکب است و هر مرکبی حتماً نیازمند است، چرا که به اجزای خودش محتاج می‌باشد و هیچ نیازمندی، که قطعاً محدود نیز هست، خدا نیست.

اگر چه مثال کامل نمی‌باشد و در مثال نیز مناقشه نیست، اما اگر شما بفرمایید: «این غزل از حافظ یا سعدی است» معنایش این نیست که جزئی از وجود آنهاست، بلکه یعنی: تجلی علم، حکمت، ادبیات و ذوق شعری آنهاست.

معنای «انا لله – ما از خداییم»، این نیست که ما جزئی یا قطعه‌ای یا قطره‌ای از او هستیم، که این تصور غلط، به مثابه‌ی جسمیت بخشیدن به خداوند سبحان و نیز مرکب و قابل تجزیه دانستن اوست که منتج به محدود و نیازمند دانستن او می‌شود و خداوند متعال از این اوصاف منزه است. «سُبحانَ اللهِ عَمّا یَصِفون».

وقتی شناختیم که خداوند متعال «واحد» و «احد» است، یعنی ترکیب نیست و تجزیه نمی‌شود و وقتی شناختیم «لَیسَ کَمِثلِهِ شَیء – چیزی مانند او نیست»، یعنی هیچ چیزی جزء یا تکه‌ای از او نیست که مثل او باشد. در حالی که جزء هر چیزی، مثل همان چیز است. به عنوان مثال اگر یک ماده (مثلاً تک سلولی) به میلیون‌ها جزء تقسیم گردد، همه آن اجزا، باز هم ماده هستند.

بلکه «إنّا لله» یعنی: چنین نیست که ما خالقی نداشته باشیم و هستی ما عین ذات‌مان باشد که در آن صورت «واجب الوجود» و کمال محض خواهیم بود و هیچ گونه تغییر و تحولی نیز به ما راه نخواهد داشت – و چنین هم نیست که خود به خود و بدون هیچ فاعل فیاضی خلق شده باشیم، که این هم مورد قبول عقل نیست، چنان چه شاهدیم هر موجودی معلولِ علت یا علل پیدایش خود است، پس خالقی داریم که واجب الوجود، هستی و کمال محض است و هر چه هست، آفریده‌ی اوست.

ب – در مورد نجس و پاکی حیوانات و یا هر چیزی دیگری نیز دقت کنیم که در عالم آفرینش، خلقتِ نجّسی وجود ندارد. هر مخلوقی و هر جزئی در کارگاه هستی، حکمت، ضرورت و نقش وجودی خود را دارد.

نجس، یعنی چیزی که اجتناب (دوری) از آن برای انسان لازم است، نه این که اساساً خلقتش نجس بوده است. یک سگ، برای انسان نجس است، نه برای جفت خودش، یا سایر حیوانات یا زمین. زهر یک حیوانی چون مار یا عقرب که برای خودش و برای محیط زیست بد نیست. وجود کفتار، شغال یا لاشخور که بد نیست و اگر نسل‌شان منقرض شود، حیات و زیست دچار مشکلات عدیده‌ای می‌گردد. لجن یا فضولات حیوانات نیز برای این چرخه لازم و ضروری است.

همین خونی که مایه حیات انسان و حیوان است، اگر از رگ‌ها و مویرگ‌ها و سپس پوست خارج شود، نجس تلقی می‌گردد، یعنی انسان باید از لمس آن اجتناب کند و اگر لمس شد، تطهیر کند.

الکل گیاهان و میوه‌ها (انگور، سیب، پرتقال و ...) که ذاتاً پلید نیستند، حتی نجس هم نیستند، بلکه اگر مبدل به شراب گردند، نجس محسوب شده و نوشیدن آنها نیز حرام است.

نتیجه:

پس، چنین نیست که گمان شود هر چه هست، خود خدا یا جزیی از خداست، بلکه خلق اوست. لذا جا ندارد که ذهن گمان کند، پس آیا [العیاذ بالله] نجسی سگ یا خوک به خدا بر می‌گردد؟

در ثانی حتی انسان کامل نیز قابلیت و صلاحیت این را ندارد که خدا و یا جزئی از خدا محسوب گردد و این گمانِ خطا، انسان را به کفر و شرک اعتقادی می‌کشاند.

تعداد بازدید از این مطلب: 52
موضوعات مرتبط: شبهات , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


چگونه درک کنیم که خداکیست ؟
 
 
چگونه درک کنیم که خدا کیست و چیست؟
     

«خدا کیست؟» به تناسب ظرفیت هر کس قابل شناخت می‌باشد، اما «خدا چیست؟» برای کسی قابل درک نیست، چرا که او ماهیت ندارد که گفته چیست؟

مباحث بسیاری در خصوص چگونگی شناخت خداوند متعال درج شده که اگر کلمات مرتبطی در بخش جستجو در سایت درج و کلیک شود، در اختیار قرار می‌گیرد، به ویژه آخرین مطلب، تحت عنوان «می‌گوییم صفات خدا عین ذات اوست. پس اگر شناخت ذات خداوند محال است، چگونه شناخت خدا از راه شناخت صفات میسر می‌شود؟» و در تمامی این مباحث مفصل توضیح داده شد که اساساً «ذات» قابل شناخت نمی‌باشد، بلکه نشانی‌ها (اسم‌ها و آیات) ذات قابل شناخت است.

الف – شاید بتوان اذعان داشت که انسان در شناخت خدا، قبل از هر چیز با یک «غیب» آشنا می‌شود و او را با ضمیر سوم شخص غایب «او = هو» می‌خواند. نمی‌داند این «او» کیست؟ اما به شناخت نشانه‌ها (اسم‌ها)، او را می‌شناسد. لذا در کلام الهی در آیات قرآنی نیز به «اسم» متذکر شده است - «بِسم اللهِ الرّحمن الرّحیم» - «‌وَلِلّهِ الأَسْمَاء الْحُسْنَى» به عنوان مثال:

*- ابتدا با عقل و علم می‌فهمد که در این عالم، هستی هیچ چیزی عین ذات آن نیست، پس همه هستی را از غیر گرفته‌اند؛ پس آن غیر، نباید خودش مثل بقیه باشد، بلکه باید هستی عین ذاتش باشد، لذا می‌گوید: «هُوَ الحیّ». یعنی این «او»، واجب الوجود است. حال هر که می‌خواهد باشد.

*- بعد می‌فهمد که بر همین اساس، هر چه هست، ممکن الوجود، پدیده و مخلوق است، لذا «او»یی که پدید آورده، خالق است، لذا می‌گوید: «هُوَ الخالِق».

*- می‌فهمد آن که عالَم را خلق کرده، علمی فوق هر چه هست دارد، می‌گوید: « هُوَ العَلیم» - می‌فهمد که هر ذره‌ای در این نظام آفرینش، جایگاه و نقش خود را دارد، می‌گوید: « هُوَ الحَکیم» - می‌بیند که عالم استوار است و به خودی خود نمی‌تواند استوار باشد، می‌گوید: « هُوَ القَیّوم» ...، و بالاخره با شناخت عقلی و علمی از عالم هستی، اذعان می‌کند: « هُوَ الواحِد» - « هُوَ الاَحَد» - « هُوَ المالِک» - « هُوَ الجواد، هُوَ الکَریم، هُوَ الرّحمان و ...».

ب – پس ابتدا با «هو» آشنا می‌شویم و این که چون غیر از همه مخلوقات است، پس چیزی هم مثل او نیست «لَیسَ کَمِثلِه شَیء»، پس اگر همه فانی هستند، « هُوَ الباقی». پس انسان در خصوص این اسما (نشانه‌ها) مثل: حیّ، قیّوم، علیم، قادر، جمیل، مالک، واحد، احد، رحمان و ...، تفکر می‌کند تا بیشتر و بیشتر این «او = هُو» را بشناسد و البته پس از «عقل» که نبی درونی است، «وحی» که نبی بیرونی است، به امداد می‌آید، تا شناخت کامل‌تر گردد.

ج – این کیستی خداست که به حکم عقل و وحی شناخته می‌شود و البته باید توجه داشت که هیچ کس اشراف معرفتی کامل پیدا نمی‌کند، چرا که آن وقت لازم می‌آید که اولاً معروف (خدا)، محدود و قابل احاطه‌ی علمی باشد و ثانیاً محاط در عقل عارف (شناسنده) گردد – و بدیهی است آن چه که محدود باشد، خودش پدیده و مخلوق و معلول است، نه هستی و کمال محض و واجب‌الوجود. لذا هر کس به اندازه ظرفیت وجودی خود او را می‌شناسد و چون نمی‌تواند حد هیچ یک از اسمای کمالیه را وصف کند، می‌گوید: «الله اَکبَر»، یعنی «او» که تنها خالق، معبود و إله است، بزرگ‌تر از هر وصفی می‌باشد.

و البته اگر عقل و فطرت به واسطه‌ی نفس محجوب گردد، هیچ او را نمی‌شناسد و تکفیر می‌کند.

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 99
موضوعات مرتبط: شبهات , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


چراخدابنده اش رادردنیازجرمی دهد؟
 
 
بسیاری در این دنیا دچار مشکلات، بیماری‌های ناعلاج، فقر یا گرفتاری‌هایی هستند که تا آخر عمر با آنهاست. آیا این سختی‌ کشیدن‌ها با رحمانیت خدا در تضاد و تعارض نیست؟ (فوق لیسانس مدیریت)
     

در متن سؤال آمده است: می‌گویند برای رشد و تعالی انسان و رسیدن به مرتبه‌ی وصال لازمه، اما چطور خدا دلش میاد که بنده‌اش این همه زجر بکشد ...؟ پس امدادهای غیبی کجاست؟ پاسخی دهید تا دل آرام گیرد... .

ابتدا دقت نماییم که خداوند متعال مرکب از اجزا نمی‌باشد که جزئی از او با جزئی دیگر از او در تنافی یا تضاد باشد. اسما و صفات الهی، همه عین ذات هستند. علم خدا عین حکمت اوست، حکمتش عین قدرت اوست، قدرتش عین جمال اوست، جمالش عین جلال اوست... و عالم هستی، همه تجلی اسماء اوست؛ پس او «واحد» و «احد» است. یعنی هم ذات مقدس خودش واحد است و مرکب نیست و هم همتایی ندارد و دوئیت به او راه ندارد؛ لذا هیچ گاه این تردید را به خود راه ندهیم که «آیا این اسم او، با آن اسم او تضاد یا نتاقض یا تنافی ندارد؟».

هر چیزی که مرکب باشد، دارای اجزاست و هر چه اجزا داشته باشد، قابل تجزیه است، پس محدود است و اینها همه صفات مخلوق است. (به خطبه اول نهج البلاغه مراجع شود).

الف – نباید با خودمان تعارف یا دروغ داشته باشیم. دنیا جای آسودگی نیست و آسودگی حتی برای اشرف مخلوقات و اکمل آنها، یعنی مقام محمود، حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و آله، و وجود مقدس معصومین علیهم‌السلام که انسان‌های کامل و عباد الرحمن بودند، وجود نداشت و ندارد، چه رسد به بقیه. مگر حضرت امام مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف اکنون آسوده هستند؟

در قرآن کریم فرمود: « لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ - كه بى‏ترديد ما انسان را در رنج و مشقّت آفريده‏ايم (البلد، 4)»

ب – آسودگی وقتی است که قلب به اطمینان برسد، اضطراب و تزلزل و نگرانی و دغدغه به آن راه نداشته باشد و چنین حالتی (حیات طیبه)، تا وقتی انسان مرگ را در پیش رو دارد و در عالمِ فانی زندگی می‌کند، پیش نخواهد آمد. وقتی به دنبال هر کامی، ناکامی – به دنبال هر موفقیتی، شکست – به دنبال هر به دست آمدنی، از دست دادنی هست، دیگر آسودگی معنا ندارد.

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: خدا را فرشته‌ای است که هر روز بانگ بر می‌آورد، [ای فرزندان آدم!] بزایید برای مردن و فراهم آورید برای نابود شدن (جمع کنید برای از دست دادن) و بسازید برای ویران شدن. (نهج البلاغه، حکمت 132)

ج – هر کاری سخت است، اما هر سختی و مشکلی بد نیست. جَنین وقت به دنیا آمدن سختی می‌کشد، چون مرگ او در عالَمِ رَحِمِ مادر فرا می‌رسد، اما در این عالم متولد می‌شود و چشمش به جهان روشن می‌شود و در مسیر رشد و تعالی قرار می‌گیرد – سپس در این عالمِ فرسایشی می‌میرد و مرگ سخت است، اما در عالم برزخ متولد می‌شود و سپس آن عالم نیز فانی شده و در قیامت از خاک مبعوث می‌شود (در قیامت تولد نیست).

کندن چاه برای دسترسی به آب سخت است، اما رسیدن به آب را در پی دارد که مایه حیات است – تحصیل علم از کودکی تا وقت مرگ سخت است، اما علم حیات است – کسب و کار سخت است، به ویژه حلالش، اما تأمین معاش را به دنبال دارد ... و خلاصه هیچ کاری آسان نیست و اساساً «آدم شدن» سخت است.

د – در زندگی دنیوی، گاه گشایش‌هایی حاصل می‌شود که برای شیرین شدن کام و نشاط و کسب انرژی برای پویایی بیشتر است و گاه گرفتاری‌هایی پیش می‌آید، که برای حصول ارزش افزوده در این کارگاه هستی است. زمین را اگر به حال خود رها کنید، به ظاهر آسوده است، اما ارزش افزوده‌ بخشیدن به آن مستلزم سوراخ کردن دل آن برای رسیدن به آب، زیر و رو کردن خاک آن برای آماده سازی کشت و ... می‌باشد.

زندگی و رشد بشر نیز از این قواعد کمالی مستثنی نمی‌باشد. الماس را تا تراش ندهند، برلیان نمی‌شود و البته اگر زبان داشت می‌گفت: این تراش، سخت و دلخراش است.

ﻫ - خدا و رحمت خدا را با انسان مقایسه کردن خطاست، لذا «چطور دلش می‌آید»، در مورد او صدق نمی‌کند.

رحمت خدا واسعه است، یعنی هر چه که وجود می‌یابد، تجلی همان رحمت اوست. او جواد، کریم، لطیف، رئوف، عزیز، است، هم چنان که علیم، حکیم، سمیع و بصیر است. او این عالم را بر اساس نظامات علیمانه و حکیمانه خلق کرده است و معنای رحمتش این نیست که نظام را بر هم زند. حتی معجزه یا امدادهای غیبی (که در متن سؤال شده بود که پس کجاست؟) نیز خارج از نظام خلقت و از جمله نظام «علیّ و معلولی» نمی‌باشد. پس اگر سلسله علل فراهم شد تا کسی کور یا بیمار یا علیل شود، می‌شود – چنان چه اگر سلسله علل فراهم شد تا کسی بهبود یابد، می‌یابد.

شمول رحمت الهی یا امداد غیبی نیز خارج از این نظام نیست، لذا فرمود: جز من را نپرستید – عبادت و اطاعت کنید – اوامر و نواهی من را انجام دهید – دعا کنید – ظلم نکنید – از پیامبر و اهل عصمت علیهم السلام تبعیت کنید – به قرآن کریم تأسی کنید – به تعقل، تفکر و علم روی‌آورید – برای قسط قیام کنید و ... – چرا که اینها همه در نظام «علیّ و معلولی» نقش آفرینی می‌کنند.

بشر، به همه اینها پشت می‌کند، به خود و دیگران ظلم می‌کند، جهل و تجاهل را پیشه می‌کند ...، و هنگامی که مشکلات عدیده برخورد کرد، می‌پرسد: پس رحمت الهی یا امداد غیبی چه شد؟

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 69
موضوعات مرتبط: شبهات , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


چراخداوندبیش ازحدتوان امتحان سخت می کند؟
 
 
چرا خدا مارا بیش از حد توان امتحان سخت می‌کند؟ ما هم چون ظرفیت آن را نداریم از خدا و دین و نماز دست می‌کشیم و نسبت به دین زده می‌شویم.
     

اگر دقت نموده باشید، اخیراً سؤال و شبهه در متهم و محکوم کردن خدا بسیار رواج یافته است! البته علت دارد؛ چون نمی‌توانند اعتقاد راسخ مردم به «خدا» را از آنها بگیرند، سعی می‌کنند تا «خدا» را در نظر آنان [العیاذ بالله]، ناعادل، سخت‌گیر، عذاب‌کن و ...، جلوه دهند. یعنی یک جنگ نرم و ضد تبلیغ علیه خدا. در حالی که معتقد به خداوند متعال می‌داند که او منزه (سبحان) از هر نقص و اینگونه توصیفات است.

الف – آیا اینان از هر مقصد و رسیدن به هر هدفی چون سخت است، دست می‌کشند، یا فقط از پرستش خدا (به بهانه سخت بودن) دست می‌کشند؟!

 قطعاً کسانی که از پرستش خداوند واحد روی بر می‌تابند و از اطاعت او دست می‌کشند، نه تنها رها نمی‌شوند؛ بلکه به پرستش، عبادت و اطاعت هزاران خدای دروغین و ربّ کاذب، روی می‌آورند، چرا که انسان هیچ گاه غنی نیست و نمی‌شود و اساساً پرستنده آفریده شده است.

تردیدی نیست که پرستش و اطاعت هزاران ربّ (مالک و تربیت کننده امور) که همگی خودشان مخلوق و مرزوق و محدود هستند، به مراتب سخت‌تر از پرستش خداوند واحد و متعال است. پس چرا از پرستش آنان دست نمی‌کشند؟!

حضرت یوسف علیه‌السلام چقدر حکیمانه و زیبا به هم سلولی‌های خود نصیحت کرده و می‌گوید:

« يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ » (یوسف، 39)

ترجمه: اى دو يار زندانى من (هم سلولی‌های من)! آيا خدايان متعدد و پراكنده بهترند يا خداى يكتاى غالب و چيره؟

ب – آیا اینان از هر کار سختی دست می‌کشند و یا فقط عبادت و اطاعت خدا در نظرشان سخت جلوه داده شده و به راحتی دست می‌کشند؟ تحصیل علم سخت است، کار و تحصیل مال سخت است، زندگی فردی سخت است، زندگی اجتماعی سخت‌تر است، رشد و تعالی در هر زمینه‌ای سخت است، شناخت مردم و مخاطبین [برای رفاقت، همکاری، ازدواج، شراکت  و هر گونه تعاملی] سخت است، جاذبه و دافعه سخت است، دوستی و دشمنی سخت است و ...؛ آیا از همه شئون زندگی دست می‌کشند؟!

چطور برای‌شان مشغول شدن به لهو و لعبِ پوچ، بی‌حاصل و مضرّ، سخت نیست؟ زندگی، دنیا و آخرت را بازی فرض گرفتن و سپس با جهالت تمام با حقایق و واقعیت‌های آن مواجه شدن سخت نیست، اما کمی فکر کردن و درست عمل کردن سخت است؟! روزانه ده‌ها جمله‌ی بیهوده گفتن، جوک و پیامک دادن، دروغ و تهمت و غیب و ... سخت نیست، اما چند رکعت نماز سخت است؟

« الَّذِينَ اتَّخَذُواْ دِينَهُمْ لَهْوًا وَلَعِبًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فَالْيَوْمَ نَنسَاهُمْ كَمَا نَسُواْ لِقَاء يَوْمِهِمْ هَـذَا وَمَا كَانُواْ بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ » (الأعراف، 51)

ترجمه: همان كسانى كه دين خويش را سرگرمى و بازيچه گرفتند و زندگى دنيا فريبشان داد. پس امروز آنان را از ياد مى‏بريم همان‏طور كه ديدار امروزشان را از ياد بردند و آيات ما را انكار مى‏كردند.

قطعاً حرکت یک کور در مسیر ناهموار، کج و معوج و سقوط به پرتگاه‌ها، به مراتب سخت‌تر از حرکت یک بینا در صراط مستقیم است. پس چرا از آن سختی دست نمی‌کشند؟!

ج – آیا انسان خودش و جهان هستی و تمامی قوانین حاکم بر آن را بهتر از خدا و آفریننده‌ی خودش و این عالم می‌شناسد؟! چطور انسان خیال می‌کند که بهتر و بیشتر از خدا به طریق هدایت و سعادت خود و توانمندی‌هایش آگاه است؟ خداوند حکیم، هیچ کس را بیشتر از وسع و طاقتش مکلف نکرده است:

« وَلَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا وَلَدَيْنَا كِتَابٌ يَنطِقُ بِالْحَقِّ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ » (المؤمنون، 62)

ترجمه: و هيچ كس را جز به قدر توانش تكليف نمى‏كنيم، و نزد ما كتابى است كه به حق سخن مى‏گويد، و آنان مورد ستم قرار نمى‏گيرند.

د – امتحان، یعنی گذر موفق از یک مرحله و رسیدن به مرحله بالاتر. لذا امتحان وسیله‌ی قرب و نزدیک شدن است.

امتحان یک یا چند مورد خاص از حوادث و اتفاقات زندگی نیست. هر آن و هر نفس و هر کاری، خودش امتحان است. قدم برداشتن خودش امتحان است. یعنی معلوم می‌شود که هدف و مقصد چه بوده؟ فرد چگونه می‌اندیشد؟ چه اهدافی دارد و به چه قصدی قدم برداشته است؟ در کدام مسیر قرار گرفته و پیش می‌رود؟ و چگونه قدم برداشته و بر می‌دارد؟ اگر به خطا رفت، آیا بر می‌گردد یا هم چنان با لجاج تمام ادامه می‌دهد؟ لذا امتحان ظهور چگونگی اعتقاد، ایمان و عملکرد است، که البته هر چه باشد، نتایج خودش را در بر دارد.

تعداد بازدید از این مطلب: 57
موضوعات مرتبط: شبهات , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


ضرورت عبادت چیست؟
 
 
ضرورت عبادت چيست؟ آيا اگر كسي عبادت نكند، مورد غضب خداوند قرار می‌گيرد و به جهنم می‌رود؟ در صورتی كه پاسخ مثبت باشد، آيا چنين عكس‌العملی از طرف خداوند منطقی و عادلانه است؟ (فوق لیسانس/تهران)
     

قبل از بیان پاسخ، باید به یک نکته‌ی بسیار مهم در مورد «عدل خدا» توجه نمود: گاه افرادی نسبت به خداوند متعال جاهل‌اند و تکذیب و انکار می‌کنند و یا به تعبیر دیگری «کافر» هستند، خُب این یک مقوله‌ی جداگانه‌ای است، اما یک موقع مدعی می‌شوند که خدا را قبول دارند، اما «عدل» او را زیر سؤال می‌برند؛ این جای تأمل دارد(؟!) چرا که عدل یعنی: قرار دادن هر چیزی در جای خود و مقابل ظلم قرار دارد. حال آیا گمان دارند که خدا هست، اما [العیاذ بالله] ظالم است؟! و حال آن که خدا، هستی و کمال محض است و نقص و نیستی و کاستی به او راه ندارد و ظلم نیز از جهل و نیاز است.

پس دقت کنیم، هر سؤال یا شبهه‌ای که داریم، به راحتی مطرح کنیم، اما خودمان متوجه باشیم که زود «عدل» خدا زیر سؤال نبریم و نپرسیم: «آیا خدا عادل است و یا این فعل او با عدل منافات ندارد؟!».

 البته برخی نیز سعی دارند بگویند: خدا عادل است، این فعل نیز با عدل او منافات دارد، پس این اخبار دروغ است! می‌خواهند ناخودآگاه القا کنند که «عدل الهی»، یعنی هیچ نتیجه و پاداش و عقابی نباید وجود داشته باشد و هر کس هر راهی رفت و هر کاری کرد، به سعادت برسد! آیا این عدل است؟!

الف – فلسفه، یا در واقع حکمت عبادت، بسیار گسترده است، تا آنجا که فرمود: جن و انس را خلق نکردم، مگر برای عبادت «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ»، در حالی که می‌دانیم خداوند متعال غنی و حمید است و به هیچ چیز و از جمله به عبادت بندگانش نیازی ندارد. لذا روشن می‌شود که پس فایده‌ی عبادت، به عبد بر می‌گردد.

خداوند کریم، انسان را خلق کرد تا او را مشمول لطف، کرم و پاداشش قرار دهد، اما برخورداری از هر کمالی، مستلزم برخورداری از ظرفیت اخذ و پذیرش آن است که با «عبادت» محقق می‌گردد.

ب – عبادت، یعنی بندگی و بندگی نیز یعنی وابستگی محض.

شخص یا چیزی را که انسان هدف والا و نهایی خود فرض کند، همه اهداف خود را زیر مجموعه، تابع و در راستای آن قرار دهد، بالبتع بدان سو رهسپار گردد، إله و معبود انسان می‌گردد. معشوقی می‌شود که انسان به او وابستگی محض پیدا می‌کند و تلاش می‌کند تا به دیدار و وصال او نایل گردد. به این تلاش در شئون مختلف زندگی فردی و اجتماعی می‌گویند: «عبادت معبود». لذا فرمود: انسان را خلق نکردم که دیگران و مخلوقاتی چون خود را معبود گیرد و یا بندگی ابلیس یا هوای نفس خود را بکند، بلکه خلق کردم تا من را معبود خود بگیرد، تا رشد کند و ارزش افزوده (پاداش) پیدا کند. پس حکمت عبادت، همان تکامل و ارزش افزوده است.

ج – نظام خلقت، بر اساس نظمی عالمانه و حکیمانه استوار می‌باشد. نظم، رابطه معقول و منطقی بین اجزای یک مجموعه برای رسیدن به هدفی واحد، مشخص و معین است و این نظم پیچیده، همان گونه که بر عالم ماده حاکم است، بر سایر عوالم نیز حاکم می‌باشد.

عبادت قرار گرفتن در این نظم و منظم شدن است، نظمی منطبق با نظم عالم هستی که رو به سوی او دارد.

پس، اگر بر اساس این نظم علیمانه و حکیمانه، از ویژگی‌های آتش سوزانندگی باشد و از ویژگی‌های پوست و گوشت، سوختن باشد؛ کسی که دستش را بر آتش می‌برد و می‌سوزد، حق ندارد که نظم عالم و سپس عدل خدا را زیر سؤال ببرد.

د – موقعیت انسان در این عالم، در مَثَل مانند کسی است که در نقطه‌ی صفر مرزی قرار گرفته است، البته با سرمایه‌ها و امکانات گسترده‌ای که از جمله آنها: روح، روان، بدن، عقل، شعور، منطق، اختیار، اراده، الهام، وحی (کتاب) و امام و پشیوا (راهنما) می‌باشد.

او می‌تواند از تمامی این امکانات به خوبی استفاده کند و در مسیر رشد صعود کند و  تا اعلا علیین بالا رود و می‌تواند برعکس مسیر سقوط را تا اسفل السافلین بپیماید.

نقطه‌ی اوج صعود او «نور» است و نقطه‌ی اوج هبوط او نیز «نار» است. و این عین نظم و عدل حکیمانه است.

اگر هدف والایش، إله‌اش، معبودش و ربّش، «الله جل جلاله» شد و بندگی (عبادت) او را نمود، توسط او به سوی نور هدایت می‌شود و اگر طواغیت (از مسیر خارج شدگان و طغیان کنندگان) را إله، رب، معبود و ولیّ خود گرفت و عبد آنان شد، خود نیز از مسیر حق، صراط مستقیم و طریق کمال، خارج می‌شود و توسط آنان به سوی تاریکی‌های آتش کشانده می‌شود:

«اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِينَ كَفَرُواْ أَوْلِيَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ» (البقره، 257)

ترجمه: خداوند سرور (ولی و سرپرست) كسانى است كه ايمان آورده‏اند؛ آنان را از تاريكی‌ها به سوى روشنايى به در مى‏برد و[لى] كسانى كه كفر ورزيده‏اند سرورانشان [همان عصيانگران=] طاغوتند كه آنان را از روشنايى به سوى تاريكی‌ها به در مى‏برند؛ آنان اهل آتشند كه خود در آن جاودانند.

ﻫ – عبادت، نماز و روزه و حجاب و جهاد نیست، بلکه وابستگی و بندگی است و این امور، ملزومات عبادت و بندگی می‌باشند.

عبادت، باور، اعقتاد، ایمان و عمل هدفدار و با اخلاص است که در معرفت و اطاعت مخلصانه متجلی و محقق می‌گردد و بدیهی است که انسان به همان هدف و نتیجه‌ای می‌رسد که در آن جهت تلاش و حرکت کرده است، خواه نور باشد یا نار.

خداوند متعال به بشر «اختیار و اراده و انتخاب» را موهبت نمود و بدین سبب او را افضل و اکمل مخلوقات خواند، و البته ضمن عقل، شعور، علم و الهام، او را با وحی، معلم و مربی و امام، هدایت نمود تا از آتش دور شود و به کمال و فلاح نزدیک گردد، و فرمود:

«إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا» (الإنسان، 3)

ترجمه: ما راه را به او نشان داديم خواه شاكر باشد و پذيرا گردد يا ناسپاس.

پس اگر کسی به رغم این همه نعمت و موهبت و امکانات، تصمیم گرفت به سوی آتش رود، نباید عدل خدا را زیر سؤال ببرد. مثل این است که کسی عمداً زهر یا اسید بنوشد، یا شراب بنوشد، یا مواد مخدر مصرف کند یا ...، و سپس نظام خلقت و عدل آن را زیر سؤال که چرا دورن مرا پوساند و سوزاند و مرا به هلاکت کشاند؟ او خودش از مسیر قسط و عدل خارج شده و به خودش ظلم کرده است:

«إِنَّ اللّهَ لاَ يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئًا وَلَكِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» (یونس، 44)

ترجمه: خدا به هيچ وجه به مردم ستم نمى‏كند ليكن مردم خود بر خويشتن ستم مى‏كنند.

تعداد بازدید از این مطلب: 106
موضوعات مرتبط: شبهات , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


چراامام زمان (ع)عمرطولانی دارد؟
 
غیبت - چرا امام زمان (عج) بیش از هزار سال غیبت داشته است؟ (دیپلم تجربی / کوهدشت)
     

خوب است سؤال کنیم که اساساً چرا غیبت داشته و دارد. چرا که مدتش فرقی ندارد که یک دقیقه باشد، یا یک سال، یا 25 سال، یا هزار سال و یا بیشتر.

مهم است که دقت کنیم: "غیبت" یعنی چه و امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف، چه غیبتی دارند و چرا؟ اگر این را به خوبی دانستیم، به خوبی می‌فهمیم که چرا طول کشیده است؟ و می‌فهمیم چه باید بکنیم که بیشتر طول نکشد؟

الف - «غیبت»، به مثابه‌ی نبودن ایشان نیست. ایشان در نیمه شعبان سال 255 هجری قمری به دنیا آمدند و هستند.

ب - «غیبت»، خالی بودن زمین از خلیفة‌الله و حجة‌الله نیست، چرا که فرمود: هیچ‌گاه زمین از حجت خدا خالی نمی‌ماند، چه ظاهر باشد و چه پنهان.

ج - «غیبت»، رفتن به درون چاه، یا پشت کوه‌ها و یا بالای ابرها نیز نیست؛ بلکه روی زمین زندگی می‌کنند – مثل همه‌ی مردم – می‌بینندش – ولی نمی‌شناسندش.

غیبت دو جنبه دارد:

پس غیبت دو جنبه دارد و یا از دو منظر باید مورد توجه قرار گیرد:

منظر اول – "غیبت از شناسایی" است. یعنی او در میان مردم است، مردم نیز او را می‌بینند، ولی نمی‌شناسند. مانند هزاران نفری که می‌بینند، اما نمی‌شناسند. لذا اگر عکس و مشخصاتی از وی را به بیننده ارائه دهند و سؤال کنند که آیا او را تا کنون دیده‌ای؟ پاسخ می‌دهد خیر.

محمد بن عثمان عمری، دومین نایب امام علیه السلام در عصر غیبت صغرا، با قسم جلاله‌ی "والله" می‌گوید: «والله إنّ صاحِبَ هذا الأمر، یَحضرُ المَوسمُ کُلّ سِنة فَیُری النّاس وَ یَعرِفَهُم وَ یَرونَهُ وَ لا یَعرِفونَه‌» (شیخ طوسی ره، کتاب الغیبة، ص 202)

ترجمه: به خدا سوگند صاحب این امر همه ساله در موسم حج حضور می‌یابد، او مردم را می‌بیند و می‌شناسد، مردم نیز او را می‌بینند، ولکن نمی‌شناسند.»

منظر دوم – "غیبت از قیام و حکومت" است که اصل موضوع این است؛ و این مهم باید مورد توجه مسلمانان جهان قرار گیرد. یعنی از خود و دیگران بپرسند: چرا ایشان غایب است؟ چرا ظهور و قیام نمی‌کند؟ چرا حکومت جهانی را به راه نمی‌انداز و مستقر نمی‌نماید؟

پاسخ:

پاسخ سؤال بسیار روشن است. امام علیه‌السلام، دو شأن دارد:

*- یکی «ولایت و امامت» امام است؛ که از جانب خداوند متعال برگزیده و منصوب می‌گردد و هیچ ربطی هم به مردم و دیگران ندارد، چرا که خداوند متعال نه از کسی اجازه می‌گیرد و نه با کسی مشورت می‌کند. اوست که می‌داند چه کسانی را به نبوت، ولایت، امامت و هدایت مردم منصوب گرداند. در این امر سلیقه‌ی مردم، رأی مردم، اکثریت، موافقت، مخالفت و ...، هیچ نقش و اثری ندارد. مردم که نمی‌توانند برای خدا تصمیم بگیرند و یا رأی خود را به او تحمیل کنند. «مردم کجا و شناخت امام، که بتوانند به رأی خود انتخاب کنند – امام رضا علیه‌السلام»

پس، ولی‌الله و امام برگزیده الهی (حجة‌الله) که باید از سوی او برگزیده شود، همیشه هست و به وظایف و تکالیف ولایی خود عمل می‌کند.

*-دیگری «قیام و سپس حکومت» است. این فرق دارد؛ این را مردم باید بخواهند. مردم اگر نخواهند، نمی‌شود قیام کرد و نمی‌شود بر آنان حکومت نمود.

*- حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام، قیام نکردند، چون یار نداشتند و چون مردم حکومت او را نخواستند، 25 سال "غیبت از حکومت" داشتند، تا این که مردم جمع شدند و خواستار حکومت ایشان گردیدند. به غیر از سیدالشهداء، امام حسین علیه‌السلام، امامان دیگر نیز قیام نکردند، چون نه تنها 72 یار لایقی چون حضرات ابوالفضل، زینب کبری، علی اکبر و ... نداشتند، بلکه به تعبیر خودشان، حتی هفت نفر یا 15 نفر نیز نداشتند. پس به طریق اولی، حکومت هم نکردند.

*- امام خمینی رحمة‌الله علیه، در سال 1342 هیچ فرقی با امام خمینی (ره) در سال 1357 نداشتند، آن موقع مردم حمایت نکردند و نخواستند، لذا تبعید شدند. اما وقتی یاران مناسب پیدا کردند، شرایط برای قیام مناسب شد، قیام کردند؛ و وقتی مردم حمایت کردند و خواستند، حکومت اسلامی را بنیان گذاشتند.

*- پس تا شرایط برای قیام مساعد نگردد، قیام نخواهند نمود و تا جامعه بشری از این خواب غفلت بیدار نشوند و منجی و حکومت الهی نخواهند، حکومت نخواهد نمود. حال چه این غیبت [غیبت از حکومت] یک سال طول بکشد، یا هزار سال یا دو هزار سال.

والحمدلله موج امامخواهی گسترده شده و بیداری اسلامی اوج گرفته و ملل دیگر نیز روز به روز از طواغیت و فراعنه‌ی زمان و مکاتب بشری ناامیدتر شده و می‌شوند.

*- بدیهی است اگر همین شیعیان، که امام زمان‌شان را می‌شناسند، او را دوست دارند و خواهان قیام و حکومت‌شان هستند، با هم وحدت می‌کردند، غیبت چنین طول نمی‌کشید:

حدیث:

حضرت حجة بن الحسن، امام مهدی علیه‌السلام:

«وَ لَوْ أَنَّ أَشْياعَنا ـ وَفَّقَهُمُ اللّه  لِطاعَتِةِ ـ عَلَى اجْتِماعٍ مِنَ القُلُوبِ فِى الوَفاءِ بِالعَهْدِ عَلَيْهِمْ، لَما تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْيُمْنُ بِلِقائِنا، وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعادَةُ بِمُشاهَدَتِنا عَلى حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَ صِدْقِها مِنْهُم بِنا» (احتجاج، ج 2، ص 498)

ترجمه: اگر شيعيان ما ـ كه خداوند آنان را به اطاعت از خود موفق گرداند ـ دل هايشان بر وفاى به پيمانى كه بدان موظف هستند، اتفاق مى كردند، قطعا توفيق ملاقات با ما براى آنان به عقب نمى افتاد، و قطعا سعادت مشاهده‌ى ما، بر اساس معرفت دقيقى و صداقت دل نسبت به ما، به زودى براى آنان حاصل مى‌شد.

 

تعداد بازدید از این مطلب: 81
موضوعات مرتبط: شبهات , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0



عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود